کلمه سرشت به معنای ویژگیها و خصوصیات ذاتی یک موجود یا یک پدیده است. این واژه در فرهنگ و زبان فارسی بار معنایی عمیقی دارد و به نوعی به بیان ماهیت و طبیعت اشیاء و موجودات میپردازد. این کلمه به ما کمک میکند تا درک بهتری از رفتارها و واکنشهای افراد و موجودات داشته باشیم. به عنوان مثال، در روانشناسی، فرد میتواند تعیینکننده رفتارهای او در موقعیتهای مختلف باشد. همچنین، بررسی سرشت در بستر اجتماعی و فرهنگی میتواند به ما کمک کند تا تفاوتهای میان فرهنگها و جوامع را بهتر بشناسیم. به طور کلی، این کلمه یک مفهوم کلیدی است که در علوم مختلف از جمله فلسفه، روانشناسی و جامعهشناسی به کار میرود و به ما امکان میدهد تا به بررسی و تحلیل عمیقتری از ماهیت انسان و جهان پیرامون خود بپردازیم. در نهایت، درک درست از آن میتواند به ما کمک کند تا روابط بهتری با دیگران برقرار کنیم و از طبیعت خود و دیگران آگاهتر شویم.

سرشت
لغت نامه دهخدا
سرشت. [ س ِ رِ ] ( اِ ) افغانی عاریتی و دخیل «سریشت »، «سیریشت » ( طبیعت، مزاج )، «سرش » ( سریش، چسب، چسبندگی ) = «سلش، سلخ، سلشت ». معنی کلمه نزدیک است به:
1 ) «سریش » ( بستن، متحد کردن، متصل کردن ) قیاس کنید با سانسکریت «سری » ( آمیختن، مخلوط کردن )، فارسی: سرشتن. 2 ) سانسکریت «سلیش » ( آویزان بودن، چسبیدن )، اوستا «سریش » ( چسبیدن )، فارسی: سریش. و رجوع کنید به سرشتن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). خلقت و طینت و مایه و طبع و طبیعت و خوی آدمی. ( برهان ). خلقت و طینت. ( رشیدی ). خمیر و طینت و خلقت و مجازاً طبیعت. خلقت. طینت و طبیعت. ( جهانگیری ). آفرینش. ( اوبهی ). فطرت. طینت. جبلت. نهاد. طبیعت. خمیره. غریزه. خلقت
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - فطرت طینت نهاد. ۲ - خوی خلق طبیعت.

جملاتی از کلمه سرشت
گفت برگوی ای ز من آغشتهتر تا کدامین گل به غم بسرشته تر
آن کس که سرشت مازِ گل کرد گل را به چهل صباح دل کرد
ملک ایران احمدشه پاکیزه سرشت که به پیشانیش ایزد خط انصاف نوشت