سالار

اسم پسرانه سالار دارای معانی قدرتمند و ارزشمندی است که به شرح زیر می‌باشد:

سردار سپاه: سالار به معنای سردار سپاه و فرمانده لشکر است. این واژه به فردی اشاره دارد که مسئولیت رهبری و هدایت نیروهای نظامی را بر عهده دارد. در تاریخ، سرداران سپاه معمولاً افرادی با شجاعت و تدبیر بالا بوده‌اند که توانسته‌اند در میدان جنگ به پیروزی‌های بزرگ دست یابند. این ویژگی می‌تواند به شخصیت فردی که این نام را دارد، اشاره کند و نشان‌دهنده‌ی توانایی‌های رهبری و قدرت تصمیم‌گیری او باشد.

بزرگ و حاکم: این تعبیر به مقام و موقعیتی اشاره دارد که فرد در جامعه یا در یک گروه اجتماعی دارد. بزرگ و حاکم به معنای فردی است که مسئولیت و اختیارات زیادی دارد و می‌تواند در تصمیم‌گیری‌های کلیدی تأثیرگذار باشد. این واژه نشان‌دهنده‌ی احترام و نفوذی است که شخص در میان دیگران دارد و به آن‌ها اعتماد و اطمینان می‌دهد.

رهبر و والی: این اصطلاح به فردی اطلاق می‌شود که مسئولیت هدایت و رهبری دیگران را بر عهده دارد. رهبر و والی معمولاً دارای ویژگی‌های خاصی نظیر توانایی در ایجاد انگیزه، ارتباط مؤثر و تصمیم‌گیری هوشمندانه هستند. این واژه همچنین به توانایی در مدیریت و پیشبرد اهداف گروهی اشاره دارد و نقش مهمی در ایجاد هماهنگی و اتحاد میان افراد ایفا می‌کند.

قائد و مهتر: سالار به معنای فردی هستند که در یک گروه یا جامعه به عنوان راهنما و مشاور شناخته می‌شود. قائد به شخصی اطلاق می‌گردد که با دیدگاه و بینش خود دیگران را هدایت می‌کند، در حالی که مهتر به معنای فردی با تجربه و حکمت است که به دیگران در مسیر درست راهنمایی می‌کند. این نام‌ها به ویژگی‌های رهبری و توانایی ایجاد اعتماد و احترام اشاره دارند.

نماد رهبری و قدرت

در نهایت، سالار نه تنها یک نام با بار معنایی قوی و مثبت است، بلکه می‌تواند نمادی از رهبری، قدرت و مسئولیت در زندگی باشد. این نام به پسرانی که این نام را دارند، احساس افتخار و مسئولیت می‌بخشد و می‌تواند انتخابی مناسب برای والدینی باشد که به دنبال نامی با بار معنایی مثبت و قدرتمند هستند.

لغت نامه دهخدا

سالار. ( اِ ) در پهلوی و در پازند «سالار» ( نیبرگ 286 )، ارمنی «سلر». همریشه و هم معنی سردار. و در این کلمه دال افتاده و «را» به «لام »بدل شده. ( هوبشمان 692 ). از سال + آر ( آورنده ). ( حاشیه برهان چ معین ). اتراک به لهجه خود سالار را مفتوح و محذوف الالف و مشدد گویند.

فرهنگ معین

[ په. ] (اِمر. ) سردار، سپهسالار.
(ص مر. ) ۱ - سالخورده. ۲ - کهن.

فرهنگ عمید

۱. [عامیانه] دارای ویژگی های ممتاز، برجسته.
۲. (اسم ) بزرگ و مهتر قوم.
۳. (اسم ) بزرگ و پیشرو قافله یا لشکر، سردار.
۴. (اسم، صفت ) (کشاورزی ) [قدیمی] دهقان آگاه و کاردیده که به امر آبیاری، وجین کردن و کود دادن زمین رسیدگی کند.
* سالار بار: [قدیمی] رئیس دربار، رئیس تشریفات.
* سالار بیت الحرام: [قدیمی، مجاز] خاتم انبیا.
* سالار جنگ: فرمانده جنگ، فرمانده سپاهیان در جنگ.
* سالار خوان: [قدیمی] خوان سالار، سفره چی، سرپرست سفره خانه، رئیس آشپزخانه.

فرهنگ فارسی

محمد حسن خان بن الهیار خان آصف الدوله دایی محمد شاه ( مقت.۱۲۶۶ه.ق. ) وی بسال ۱۲۶۲ ه.ق. در اواخر سلطنت محمد شاه ببهانه ستیزه با حاج میرزا آقاسی صدر اعظم در خراسان علم طغیان بر افراشت و مشهد را تصرف کرد و متولی آستان قدس را بکشت و اشیائ طلای آستان قدس را آب کرد و بنام خود سکه زد. بعد از جلوس ناصر الدین شاه میرزا تقی خان امیر کبیر سلطان مراد وی را شکست داد و دستگیر کرد و بحسام السلطنه ملقب گردید. سالار و پسر ش امیر اصلان خان بدستور امیر کبیر و علی رغم شفاعت شیل ( وزیر مختار انگلیس ) بوسیله حسین پاشاخان سرتیپ مراغه یی اعدام و در خواجه ربیع مدفون گردیدند و دولت کلیه دارایی و املاک آصف الدوله سالار را مصادره کرد.
سردار، رئیس، بزرگ ومهترقوم، بزرگ وپیشترقافله
( صفت ) ۱ - سالخورده پیر شیخ. ۲ - کهن کهنه.
محمد حسن خان فرزند اللهیار دائی محمد شاه

فرهنگ اسم ها

اسم: سالار (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: sālār) (فارسی: سالار) (انگلیسی: salar)
معنی: سردار سپاه، فرمانده لشکر، بزرگ، حاکم، شاه، رهبر، والی، قائد، ( در گفتگو ) دارای صفات ممتاز و برجسته در نوع خود، مهتر، فرمانده سپاه

دانشنامه عمومی

سالار (ازبکستان). سالار ( به ازبکی: Salar ) یک منطقهٔ مسکونی در ازبکستان است که در ناحیه قبری واقع شده است. سالار ۲۵٬۵۲۱ نفر جمعیت دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

هم ریشه و هم معنی سردار. در برخی منابع به معنی سالخورده، پیر، ریش سفید، صاحب سال، سال دارنده و سال دار نیز آمده است. این واژه در کاربرد پسوند در ترکیبات بسیاری از مقام های اداری استفاده شده که به معنی رئیس صاحبان یک مقام یا حرفه است، مانند خوانسالار (رئیس آشپزخانه )، دریاسالار (فرمانده نیروی دریایی ). در عهد ساسانیان، لفظ سالار در درجۀ اول جزو القاب بعضی از صاحب منصبان نظامی بوده، چنان که فرمانده جنگجویان ارتیشتاران سالار خوانده می شده است و به سرکردۀ بزرگ پیاده نظام «پایگان سالار» و رئیس قراولان خاصۀ سلطنتی را «پشتیگبان سالار» می گفته اند. در عناوین کشوری و درباری نیز این لفظ کاربرد داشته است. در دورۀ اسلامی، تا دوران سلاجقه، لفظ سالار همچنان در مناصب لشکری و کشوری به کار می رفته است، مانند سالار غازیان (فرمانده مجاهدین و مطوّعه )، سالار حاجیان (امیر الْحاج )، سالار علویان (نقیب علویان ). سالار در معنای مطلق «مهتر» و سردار هم مجازاً در ادب و شعر فارسی تداول یافت و حتی ترکیباتی مثل سخن سالار، قافله سالار و امثال آن را نیز از آن لفظ ساخته اند. بعدها، مخصوصاً در عهد تیموریان هند و قاجاریه، باز هم سالار جزو القاب و عناوین حکام و امرا و رؤسا کاربرد داشت، مانند سالار جنگ، سالار لشکر. این لقب در اواخر عهد قاجاریه به تدریج از عناوین درباری و نیز از ادب فارسی برچیده شد.

ویکی واژه

سردار، سپهسالار. سالار ممکن است در زبان معیار باستان به سالَر تعبیر گردد، که به معنی سازنده، ساختن، انداختن بوده است.
سالخورده. کهن.

جملاتی از کلمه سالار

چون نور بهر وادی گشتیم پی هادی با قافله‌سالاری بی‌ناقه به محمل‌ها
در همه‌جا یار او ایزد ستار شد این یک سالار شد آن یک سردار شد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم