یار

یار به معنای دوست، رفیق، همدم، محبوب و معشوق است و همچنین به عنوان مددکار و هم‌نظیر نیز به کار می‌رود. اگر این واژه به عنوان فاعل در جملات صرفی به کار رود، فعل باید با آن هماهنگ شود. در سرودن شعر، توجه به قافیه و وزن اهمیت دارد؛ این کلمه به ایجاد آهنگ و زیبایی شعری کمک می‌کند. در ادبیات و اشعار نیز می‌تواند به صورت تکراری برای ایجاد قافیه و تأکید به کار رود. با رعایت این نکات و اصول، می‌توان از آن واژه به طور صحیح و مؤثر در نوشتار فارسی بهره برد.

لغت نامه دهخدا

یار. ( اِ ) اعانت کننده. ( برهان ) ( شرفنامه ). معین. ( دهار ). مدد. مددکار. ( غیاث اللغات ). عون. معاون. ناصر. نصیر. عضد. معاضد. ظهیر. پشت. یاور. مدد. ساعد. دستگیر. طرفدار. دستیار. مساعد.
 

فرهنگ معین

(پس. ) دارندگی: هوشیار (دارای هوش ).
(اِ. ) [ په. ] ۱ - دوست، همدم، معشوق. ۲ - مجازاً رفیق یک رنگ و موافق. ۳ - ناصر، معین. ۴ - همراه.، ~ گرفتن در بازی یک یا چند تن از بازیکنان را برای کمک به خود برگزیدن.

فرهنگ عمید

= یارستن
= یاور۳: ز برق تیر روشن شد شب تار / سر دشمن چو هاون، گرز چون یار (نزاری: مجمع الفرس: یار ).
۱. محبوب، معشوق.
۲. دوست، رفیق، همدم.
۳. (ورزش ) هریک از بازیکنان یک تیم.
۴. (اسم، صفت ) همکار.
۵. (اسم، صفت ) [مجاز] همراه.
۶. (اسم، صفت ) مددکار.
۷. دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): هوشیار.
۸. یاری رساننده، کمک کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): استادیار.
۹. (تصوف ) [مجاز] خداوند.
۱۰. [قدیمی] مرید.
۱۱. [قدیمی] مانند، نظیر.
۱۲. = جاری۱: چه نیکو سخن گفت یاری به یاری / که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری (رودکی: ۵۳۰ ).
* یارِ غار: [مجاز] یار و دوست موافق و وفادار. &delta، در اصل لقب ابوبکر، خلیفۀ اول است که وقتی حضرت رسول قصد هجرت از مکه به مدینه کرد همراه آن حضرت رفت و در سر راه سه روز میان غاری در خدمت آن حضرت بود.

فرهنگ اسم ها

اسم: یار (پسر) (فارسی) (تلفظ: yar) (فارسی: یار) (انگلیسی: yar)
معنی: مدد، مددکار

جملاتی از کلمه یار

مرحمت خویش کند یار من کم نکند مرحمت از کار من
سرمایهٔ عیش، صحبت یاران است دشواری مرگ، دوری ایشان است
دلارام مرا یارب بقا باد همه میل دلش سوی وفا باد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم