واژه گنده در زبان فارسی به معنای بزرگ، حجیم و درشت است. این کلمه معمولاً برای توصیف اشیاء یا موجوداتی به کار میرود که اندازهای بزرگتر از حد معمول دارند. به عنوان مثال، میتوان از آن برای توصیف میوهها، حیوانات یا حتی ساختمانها استفاده کرد. در برخی موارد، این واژه ممکن است بار معنایی منفی نیز داشته باشد و به طور غیررسمی برای توصیف افراد یا ویژگیهای ظاهری به کار رود. واژه گنده در محاورههای روزمره بسیار رایج است و معمولاً در بین افراد به ویژه جوانان به کار میرود. این واژه ممکن است به صورت طنزآمیز یا غیررسمی برای توصیف وضعیتها یا افراد استفاده شود. به عنوان مثال، وقتی کسی از یک میوه بزرگ یا یک شیء حجیم صحبت میکند، ممکن است به سادگی از واژه 'گنده' استفاده کند. استفاده از این کلمه در محاورهها نشاندهنده سادگی و صمیمیت در گفتوگو است.
گنده
لغت نامه دهخدا
گنده. [ گ َ دَ / دِ ] ( ص ) گندیده و عفن. فژغند. ( لغت فرس ). شَماغَنده. شَمغَند. شَمغَنده. ( برهان ). غَسّاق. منتن. ( منتهی الارب ). متعفن
فرهنگ معین
(گُ دَ یا دِ ) (ص. ) درشت، خشن.
(گُ دَ یا دِ ) (اِ. ) ۱ - گلوله ای که از خمیر به جهت یک عدد نان درست کنند، چانة خمیر. ۲ - (ص. ) مدور، گرد. ۳ - کوفتة بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آتش اندازند. ۴ - گرهی که از بدن برآید و درد نکند، ثؤلول، آژخ. ۵ - تختة کفشگران.
فرهنگ عمید
۱. [مقابلِ کوچک] [عامیانه] بزرگ، کلان.
۲. (اسم ) [قدیمی] گلولۀ خمیر.
۳. (اسم ) [قدیمی] گلولۀ پنبه.
۴. (اسم ) [قدیمی] = کوفته
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) گلوله ای که از خمیر بجهت یک عدد نان درست کنند چان. خمیر. ۲ - ( صفت ) مدور گرد. ۳ - ( اسم ) کوفت. بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آش اندازند: من بگویم صفت گند. پرواری گرم گو بگویند مرا مدعیان کوفته خوار. ( بسحاق اطعمه ) ۴ - گرهی که از بدن بر آید و درد نکند ثولول آژخ.۵ - تخت. کفشگران.
حیوانی است که در هندوستان بویژه در سواحل گنگ فراوان دیده میشود.
جملاتی از کلمه گنده
تو را هم نباشد چه بینی تو رنج پراگنده کردن به بیهوده گنج
گر آیی برم با سپاه از نخست به پیمان و سوگندهای درست
ببندم به سوگندها جان اوی ستانم به کام تو پیمان اوی