کپه

کپه به مجموعه‌ای از مواد یا اشیاء گفته می‌شود که به‌صورت منظم و منسجم در کنار هم جمع‌آوری شده‌اند. این اصطلاح معمولاً در زمینه‌هایی مانند کشاورزی، باغبانی و حتی در صنایع مختلف به کار می‌رود. در کشاورزی، به توده‌ای از خاک یا کاه اشاره دارد که برای تقویت خاک یا حفظ رطوبت استفاده می‌شود. در صنایع، کپه ممکن است به مجموعه‌ای از محصولات یا مواد اولیه اشاره داشته باشد که برای سهولت در حمل و نقل یا انبار کردن، به‌صورت گروهی جمع‌آوری شده‌اند. عوامل مختلفی در ایجاد آن مؤثر هستند که شامل نوع مواد، شرایط محیطی و روش‌های جمع‌آوری می‌شوند. به‌عنوان مثال، در کشاورزی، نوع خاک و رطوبت آن می‌تواند تأثیر زیادی بر شکل‌گیری کپه داشته باشد. همچنین، نحوه چیدمان و ترکیب مواد نیز بر استحکام و کارایی آن تأثیر می‌گذارد. در نهایت، شرایط جوی و اقلیمی نیز می‌تواند بر مدت‌زمان پایداری کپه‌ها تأثیرگذار باشد.

لغت نامه دهخدا

کپه. [ ک َ پ َ/ پ ِ / ک َپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] ( اِ ) کبه. قبه. ( ناظم الاطباء ). شاخ و شیشه و کدوی حجامان باشد که بدان حجامت کنند. ( برهان ). شیشه حجام و شاخ و کدوی ایشان و آن را کوپه با «واو» نیز گفته اند و قبه معرب آن است. ( آنندراج ). || هر چیز برآمده. ( ناظم الاطباء ). هر چیز توده کرده چون گنبدی و اصل قبه عرب همین کلمه است. ( یادداشت مؤلف ). توده روی هم انباشته. تل شده. ( فرهنگ فارسی معین ). کوده.
کپه. [ ک َ پ َ / پ ِ ] ( اَ ) خوشه های گندم و جو که در وقت خرمن کوفتن، کوفته نشده و بار دیگر بکوبند و آن را کَفَه نیز گویند. ( یادداشت مؤلف ):
همه آویخته از دامن بهتان و دروغ
چون کپه از... گاو و چو کلیدان ز مدنگ.قریعالدهر. || خواب.
- کپه مرگ را گذاشتن ( کلمه اهریمنی )؛ خفتن. خوابیدن.
- || مردن. ( یادداشت مؤلف ).
کپه. [ ک َپ ْ پ َ / ک َ پ َ/ پ ِ ] ( اِ ) بمعنی کفه است و آن چیزی است که در دو طرف ترازو آویخته و چیزها در آن نهاده، کشند. ( آنندراج ). کفه ترازو. ( از فرهنگ فارسی معین ). || ظرفی که بنّا و عمله در آن خاک و گل کرده در عمارت کار کنند. ( از آنندراج ). آلتی که بنایان و عمله درآن خاک و گل کنند و در ساختمان بکار برند. ( فرهنگ فارسی معین ). گل کش خرد. ظرفی چوبین برای کشیدن گل و آن کوچکتر از گل کش و زنبر است. ( یادداشت مؤلف ). || ظرفی که ابره آن پوست و حشو آن پشم است و در آن حبوب کنند. ( یادداشت مؤلف ). ظرفی کوتاه دیواره است که روی آن پوست انبان و حشو آن پشم است و بقالان در آن نخود و لوبیا و ماش و دیگر حبوب کنند. آنه.
کپه. [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] ( اِ ) مرضی است سوداوی که آن را به پارسی کریون گویند اصل آن گر است که به عربی جرب گویند و کپه را معرب کرده قوبه خوانند. ( آنندراج ).
- کپه ارمنی؛ سالک. ضایعه پوستی که به شکل زخمی وسیله لیشمانیا تروپیکا ( میکروبی از رده فلاژله ها از دسته زوئوفلاژله ها می باشد ) بر روی پوست بدن عارض می شود. این میکرب بوسیله پشه مخصوص به نام فلبوتوم و گاهی بوسیله مگس یا پشه های دیگر در بدن انسان وارد می شود و یک مخزن و محل تجمع ویروسی شکل میکربها را در محل زخم در پوست بوجود می آورد. معمولا شبها نقاط باز بدن ( صورت، ساق، دستها، پشت دست، ساق پاها و پشت پاها ) مورد حمله پشه یا مگس واقع می شود و عامل این ضایعه را وارد بدن انسان می کند. دوره ٔنهفتگی ناخوشی مزبور بسیار متفاوت است و بین پانزده روز تا سه یا چهار سال طول می کشد. ضایعه ابتدا بصورت جوشی کوچک و چرکی است که بزودی بصورت یک توبرکول در می آید. در مرکز توبرکول ایجاد زخم می شود و ترشحات آبکی و زردرنگ از آن مترشح می گردد. دوره زخم طولانی است و پس از بهبودی اثری در محل زخم از خود باقی می گذارد. بمنظور جلوگیری از ابتلا، لازم است بهر وسیله که ممکن است در موقع خواب خود را از نیش پشه و مگس محفوظ نگهداشت. در صورت ابتلا هم معالجه موضعی بمنظور جلوگیری از عفونت ثانوی زخم لازم است و هم معالجه عمومی به جهت از بین بردن عامل مولد مرض. این ضایعه در نقاط مجاور بحرالروم و آسیای صغیر و خاور نزدیک و خاورمیانه بومی است و شیوع آن بیشتر در اواسط تابستان و اوایل پاییز است. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

(کُ پِّ ) (اِ. ) (عا. ) روی هم انباشته شده، تل شده، کبه.
(کَ پِ ) (اِ. ) (عا. ) خواب.

فرهنگ عمید

ظرفی چوبی که برای کارهای ساختمانی در آن خاک یا گل می ریزند.
=کبه

فرهنگ فارسی

ظرف چوبی که در آن خاک یاگل میریزندبرای کارهای ساختمانی
( اسم ) خواب. یا کپ. مرگ گذاشتن. خوابیدن ( نفرینی است که مادران بکودکان بد خواب و موذی خود کنند و گویند: کپ. مرگت را بگذار. ) یا برو کپ. مرگ بگذار. برو بمیر ( بخواب مرگ فرو رو )
مرضی است سوداوی

فرهنگستان زبان و ادب

{capitulum, head} [زیست شناسی- علوم گیاهی] گل آذینی محدود یا نامحدود با گروهی از گل های متراکم بی پایک یا کوته پایک (subsessile ) بر روی نهنجی مرکب که اغلب یک گریبان (involucre ) آن را احاطه کرده است

جملاتی از کلمه کپه

رشته‌کوه کپه داغ: این رشته‌کوه در شمال استان واقع شده و به‌وسیلهٔ گسل عشق‌آباد (گسل کپه‌داغ) از دشت‌های پست ترکمنستان و به وسیلهٔ رودخانهٔ اترک و دشت‌های مانه و سملقان، بجنورد، شیروان، فاروج از رشته‌کوه جنوبی آلاداغ جدا می‌شود.
رشته‌کوه آلاداغ: این ارتفاعات توسط دشت‌های مانه و سملقان، بجنورد، شیروان، فاروج، از رشته‌کوه کپه‌داغ جدا شده‌است. آلاداغ در غربی‌ترین منطقه در حوالی جاجرم به‌وسیلهٔ یکسری کوه‌های کم ارتفاع به رشتهٔ کوهستانی شاه کوه البرز می‌پیوندد. جبههٔ شمالی آلاداغ با یکسری پرتگاه‌های گسلی به رود اترک و جبههٔ جنوبی آن از طریق گسل‌هایی با دشت جاجرم ارتباط پیدا کرده‌است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم