از آن زمان که نمودی و روی پوشیدی ز شوق عشق تو کوکوزنان چو فاخته ایم
سرو است چو صوفی همه در وجه ز مستی از حالت او فاخته کوکوزن و زار است
تو ای قمری که می نالی به طرف جوی باغ و راغ چنان دانم پی سروی، چو من کوکوزنان هستی
کو بلبل شیرین فنم کو فاخته کوکوزنم طاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیان