کرشه

لغت نامه دهخدا

کرشه. [ ک ُ رُ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) ریسمانی را گویند که از موی تافته باشند. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ).
کرشه. [ ک ِ رِ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) نوعی پارچه نخی نازک که بافتی چین خورده مانند دارد.
کرشه. [ ک َ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) کرش. کرس. کریس. ( حاشیه برهان چ معین ). بمعنی کرش است که فریب و خدعه باشد. ( از برهان ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). آدم بازی دادن. ( برهان ). حیله. ( ناظم الاطباء ). || چاپلوسی. || فروتنی و افتادگی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). فروتنی از روی تزویر. || آواز و صدایی باشد که از بینی مرد خفته برآید( و آن را به کسر نیز گفته اند ) و آن تبدیل و تخفیف غرش است. ( انجمن آرای ناصری ). رجوع به کرش، کرشیدن و دیگر مترادفات کلمه شود.

فرهنگ معین

(کَ شَ ) (اِ. ) ۱ - فریب، خدعه. ۲ - چاپلوسی، فروتنی، افتادگی.

فرهنگ عمید

= کَرَش

فرهنگ فارسی

( اسم ) ریسمانی که از موی تافته باشند.
نوعی پارچه نخی نازک که بافتی چین خورده مانند دارد.

ویکی واژه

فریب، خدعه.
چاپلوسی، فروتنی، افتادگی.

جمله سازی با کرشه

💡 ارجه رس کرشه لشین دل و کوشم در هو مکر ابروش و امن کوشه و ذاری در کو