ژنده

واژه ژنده به معنای پارگی و کهنگی در لباس‌ها و پوشاک به کار می‌رود و به نوعی نمایانگر وضعیت نامناسب و فرسوده آن‌هاست. این اصطلاح به خوبی تصویری از لباس‌هایی که به مرور زمان و استفاده مکرر دچار آسیب و فرسودگی شده‌اند، ارائه می‌دهد. جامه‌های ژنده، که در برخی جوامع به عنوان نمادی از فقر و تنگدستی شناخته می‌شوند، می‌توانند احساسات و تفکرات مختلفی را در فرهنگ‌های گوناگون به تصویر بکشند. لباس‌های کهنه و مندرس، که ممکن است به دلیل ناتوانی در خرید لباس‌های نو و مناسب به وجود آمده باشند، می‌توانند نشان‌دهنده شرایط اقتصادی و اجتماعی افراد باشند. همچنین، اصطلاحاتی مانند دلق، رُکو و خرقه، هر یک به نوع خاصی از پوشاک کهنه و آسیب‌دیده اشاره دارند و از زمان‌های قدیم تا به امروز در ادبیات و فرهنگ ما باقی مانده‌اند. این لباس‌ها نه تنها از نظر ظاهری، بلکه از نظر معنایی نیز بار عاطفی و اجتماعی خاصی را در خود دارند. در واقع، یک جامه ژنده می‌تواند داستان‌ها و تجربیات زندگی افراد را روایت کند و در بسیاری از موارد، نمایانگر تلاش‌ها، زحمات و حتی رویاهای افرادی باشد که با وجود شرایط سخت زندگی، همچنان به پیشرفت ادامه می‌دهند.

لغت نامه دهخدا

ژنده. [ ژَ / ژِ دَ / دِ ] ( ص، اِ ) پاره. پاره پاره. ژند. کهنه. لته. دلق. رُکو. خرقه. جامه دریده وکهن گشته. مندرس. جامه پاره پاره. کهن. ( حاشیه لغت نامه اسدی ). خَلَق. خَلَق شده. فرسوده. مستعمل. پینه دار. دریده و کهن گشته و خَلَق باشد و آن جامه ای باشد که قلندران پوشند از لباس نکنده کرده. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). خُلقان. پاره های جامه کهنه که از راه چینند و آن شخص را نیز ژنده چین و کهنه چین گویند. ( فرهنگ رشیدی ):
این سَلَب من بین در ماه دی
ژنده چو تشلیخ در کیسیان. ابوالعباس ( از صحاح الفرس ).چو گل گرچه او ژنده پیراهن است
ولی بوی او از دگر گلشن است.منجیک ( از شعوری ).تا پای نهند بر سر حرّان
با کون فراخ گنده و ژنده.عسجدی.گر کسی دیبا پوشد تو چرا نازی
چون خود اندر سَلَب ژنده خلقانی.ناصرخسرو.مردمان بر تو بخندند ای برادر بی گمان
چون پلاس و ژنده را سازی به دیبا آستر.ناصرخسرو.دید وقتی یکی پراکنده
زنده ای زیر جامه ژنده.سنائی.سیه گلیم خری ژنده جل و پشماکند
که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.سوزنی.زو دلم چون مرقع صوفی است
پاره بر پاره ژنده بر ژنده.سوزنی.جز به نظم سخن کجا یابی
آگهی از درست و ژنده من.سوزنی ( از جهانگیری ).آسمان را بجای دلق کبود
ژنده ای تازه تر ندوخته اند.خاقانی.یا دلم ده باز تا چند از بلا
یا نه یاری ژنده کفشی ده مرا.عطار ( از رشیدی ).نقل است که روزی بر لب دجله نشسته بود و خرقه ژنده خود پاره میدوخت، سوزنش در دریا افتاد. کسی از او پرسید که ملکی چنان از دست بدادی چه یافتی ؟ اشاره کرد به دریا که سوزنم بازدهید. هزار ماهی از دریا برآمد هر یکی سوزنی زرّین به دهان گرفته. ( تذکرةالاولیاء ).
چونکه بازش کرد آن که میگریخت
صدهزارش ژنده اندر ره بریخت.مولوی.یک فقیهی ژنده ها برچیده بود
در عمامه خویش درپیچیده بود.مولوی.زان عمامه زفت نابایست او
ماند یک گز ژنده اندر دست او.مولوی.ظاهر درویشی جامه ژنده است و موی سترده. ( گلستان ).

فرهنگ معین

(ژَ دِ یا دَ ) (ص. اِ. ) ۱ - پاره. ۲ - کهنه.
( ~. ) (ص. ) بزرگ، عظیم.

فرهنگ عمید

۱. پاره.
۲. کهنه، فرسوده.
۳. (اسم ) جامۀ کهنه و پاره پاره: نه سلطان خریدار هر بنده ای ست / نه در زیر هر ژنده ای زنده ای ست (سعدی۱: ۱۰۳ )
بزرگ، کلان، عظیم. &delta، بیشتر در صفت پیل، گرگ، شیر، و مانند این ها آمده است: زمانی همی بود سهراب دیر / نیامد به نزدیک او ژنده شیر (فردوسی: ۲/۱۵۵ ).

فرهنگ فارسی

پاره، فرسوده، جامه کهنه وپاره پاره، ژندهم گویند
( صفت ) بزرگ عظیم مهیب: ژنده پیل.

ویکی واژه

پاره.
کهنه.
بزرگ، عظیم.

جمله سازی با ژنده

به بستان مرگ آی تا زنده گردی بسوز این کفن ژندهٔ باستانی
چونک بازش کرد آنک می‌گریخت صد هزاران ژنده اندر ره بریخت
پاکبازانی که اندر ژنده‌اند خود بصورت مرده ودل زنده‌اند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال تماس فال تماس فال اوراکل فال اوراکل فال احساس فال احساس