چوله

کلمه چوله در زبان فارسی معانی متنوعی دارد. به طور کلی، این واژه به معنای خارپشت یا جوجه تیغی بزرگ شناخته می‌شود. با این حال، در برخی از گویش‌های محلی، چوله می‌تواند به معانی دیگری نیز اشاره داشته باشد که شامل چاله، گودال یا حتی چوبی خشک و شکننده می‌شود. این تنوع در معانی نشان‌دهنده غنای زبان فارسی و تأثیر فرهنگ‌های محلی بر واژگان است. بنابراین، بسته به زمینه استفاده، چوله می‌تواند تصاویری متفاوت را در ذهن مخاطب ایجاد کند و به نوعی به غنای ادبیات و گفتار ما افزوده است.

لغت نامه دهخدا

چوله. [ چ َ / چُو ل َ / ل ِ ] ( ص ) چول. خمیده و منحنی. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). خمیده و کج. ( فرهنگ نظام ). خمیده و منحنی و مایل. ( ناظم الاطباء ). کج و خمیده و منحنی. ( یادداشت مؤلف ). کج و کوله. معقرب. کج و معوج. کجواج. خُل ( در تداول مردم قزوین ):
جلایر گاه کج گه چوله آید
به استقبال رکن الدوله آید.قائم مقام ( جلایرنامه، از آنندراج ).- چوله شدن، چپ و چوله شدن؛ کج و کوله گشتن. چون فانوس تا شدن. چهار چنگولی شدن. کج و کوله گشتن. ( از فرهنگ عامیانه ).
چوله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) جانوری است که خارهای دو رنگ دارد و چون قصد او کنند خود را جمع کند وحرکت دهد. آن خارها مانند تیر پران شوند و بهرجا رسند فروروند و مجروح کنند و آن را اسغر، اسغرنه و سغرنه و اسکرنه و سکرنه وتشی خوانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). در جنوب ایران خارپشت را گویند. ( فرهنگ نظام ).خارپشت بزرگ که خارهایش بلند و نوک تیز و دو رنگ است. خارپشت کلان. سیخول. ( یادداشت مؤلف ):
گرچه دارد ز اعتراض جهول
سینه پر تیر طعنه چون چوله
لیک نزدیک من چنان باشد
که سگ از دور میکند دوله.نزاری قُهِستانی ( از آنندراج ).
چوله. [ ل َ ] ( اِخ ) نام قومی است از ترک. ( غیاث اللغات ).
چوله. [ ل َ / ل ِ ] ( از اتباع ) چاله و چوله. از اتباع است. رجوع به هریک از دو کلمه شود.

فرهنگ معین

(چَ لَ ) (ص ) کج، منحنی.

فرهنگ عمید

کج، خمیده، منحنی، کوله.

فرهنگ فارسی

کج، خمیده، منحنی، چول وچاوله وکول هم میگویند
چاله و چوله

جمله سازی با چوله

از فیلم‌ها یا برنامه‌های تلویزیونی که وی در آن نقش داشته‌است، می‌توان به آخرین یورش و چوله‌آندرا اشاره کرد.
ز بهر جنگ دشمن دست نابرده بزه گردد غلامان ترا هر دم کمان اندر کمان چوله