وظیفه

وظیفه به فعالیت‌ها و مسئولیت‌هایی اطلاق می‌شود که بر عهده فرد است و باید به نحوی انجام شود تا انتظارات و نیازهای مرتبط با آن برآورده گردد. در ادامه، معانی و کاربردهای مختلف این کلمه به تفصیل توضیح داده شده است:

مسئولیت یا تعهد: وظیفه به معنای مسئولیت‌هایی است که بر عهده یک فرد یا گروه قرار دارد. این مسئولیت‌ها می‌توانند ناشی از یک شغل، نقش اجتماعی یا موقعیت خانوادگی باشند. به عنوان مثال، وظایف یک معلم شامل آموزش و تربیت دانش‌آموزان است، یا وظایف یک والد شامل مراقبت و پرورش فرزندان است.

کار و فعالیت مشخص: در این مفهوم، به کارها و فعالیت‌های خاصی اشاره دارد که باید به انجام برسند. این کارها می‌توانند به صورت روزمره یا در چارچوب یک پروژه خاص باشند. برای مثال، در محیط کار، ممکن است هر کارمند وظایف مشخصی داشته باشد که باید به آنها عمل کند، مانند تهیه گزارش‌ها یا برگزاری جلسات.

وظیفه اخلاقی یا اجتماعی: در برخی موارد، این واژه می‌تواند به مسئولیت‌های اخلاقی یا اجتماعی اشاره داشته باشد که یک فرد نسبت به جامعه یا دیگران دارد. این نوع وظایف می‌توانند شامل کمک به نیازمندان، مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی و انجام اعمال خیرخواهانه باشند.

لغت نامه دهخدا

وظیفه. [ وَ ف َ / ف ِ ] ( از ع، اِ ) وظیفة. آنچه اجرای آن شرعاً یا عرفاً در عهده کسی باشد. تکلیف. ( از فرهنگ فارسی معین ). کاری که تکلیف دینداری کسی باشد. ( ناظم الاطباء ). تکلیف دینی. مطلق تکلیف:
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش که نشنید یاشنید.حافظ.- نظام وظیفه؛ خدمت سربازی. تکلیف خدمت هر جوان که به بیست ویک سال رسید در دستگاههای نظامی به مدت و کیفیت معین.
|| چیزی که برای کسی هر روز مقرر باشد. ( غیاث اللغات ):
سه بوسه مرا از تووظیفه ست ولیکن
آگاه نیی کز پس هر بوسه کناری است.فرخی. || وجه گذران. راتب. کمک خرج. مدد معاش. ( ناظم الاطباء ). وجه معاش. || مبلغی یا جنسی که برای امرار معاش به کسی دهند. مقرری. مستمری. مقرری و سالیانه و مستمری. مستمری که به سپاهی میدهند. ( ناظم الاطباء ). روزمره از طعام و رزق. ( منتهی الارب ). خوراک روزانه و ماهانه و سالانه. ( ناظم الاطباء ).
- وظیفه بریدن؛ قطع کردن مقرری و راتب کسی: وظیفه روزی خواران به خطای منکر نبرد. ( گلستان سعدی ).
- وظیفه بگیر؛ موظف. ج، وظیفه بگیران ( موظفین ). آنکه وظیفه گیرد، و وظیفه در اصطلاح دستگاه بازنشستگی اداری وجهی است که ماهانه به افرادی که از خدمت برکنار مانده اند، داده میشود.
|| شغل و کار خدمت. ( ناظم الاطباء ). منصب و خدمت. ( اقرب الموارد ). شغل. کار و مانند آن. ( منتهی الارب ). || عهد و پیمان و شرط. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج، وظائف، وُظُف. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || در زمان صفویه اعانه و تصدق بود که با توجه به ترتیب اداری رایج در هند به صورت نقد پرداخت می شد. ( سازمان حکومت صفویه ص 160 ).

فرهنگ معین

(وَ فِ یا فَ ) [ ع. وظیفة ] (اِ. ) ۱ - کاری که انسان مکلف به انجام آن باشد. ج. وظایف. ۲ - جیره، مستمری.

فرهنگ عمید

۱. کاری که انسان مکلف به انجام دادن آن باشد.
۲. کار و خدمت.
۳. [قدیمی] جیرۀ روزانه.

فرهنگ فارسی

جیره روزانه، کارو دمت، کاری که انسان مکلف آن است
(اسم ) ۱- آنچه که اجرای آن شرعا یاعرفا درعهد. کسی باشد تکلیف: ((... وظیف. هوا خوهی و خدمتکاری بجا آورد. ) ) ۲ - وجه گذران وجه معاش. ۳- مبلغی یاجنسی که برای امرار معاش بکسی ( کارمند دولت و غیره ) دهند مقرری مستمری: (( و رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید. ) ) ( حافظ ) ۴ - شغل کار. ۵ - تکلیف دینی. ۶- ( صفویه ) اعانه و تصدف بود که در ترتیب اداری هند بصورت تقدیر پرداخت میشد جمع: وظایف ( وظائف ). یا بر حسب وظیفه. بنا بوظیفه از روی وظیفه حسب الوصیه.

جملاتی از کلمه وظیفه

روزی طلب کنید، که هر مرغ خرد را اول وظیفه، رسم و ره دانه چیدن است
اگر طریقه تو جمله ناز خواهد بود وظیفه من شیدا نیاز خواهد بود
وظیفه تو چیست اندرین جهان‌؟ بکوش تا رسی به انتهای او
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم