وحید

معنی و مفهوم اسم

وحید یک نام پسرانه با ریشه عربی است که  به معنای تک، تنها، یگانه و بی‌نظیر می‌باشد و  به شخصی اشاره دارد که از دیگران متمایز است و مانند ندارد. این نام به کسانی اطلاق می‌شود که در ویژگی‌ها یا دستاوردهای خود منحصر به فرد هستند و به نوعی نماد فردیت و استثنایی بودن به شمار می‌روند.

در فرهنگ اسلامی، این نام می‌تواند به معنای یکتایی خداوند نیز اشاره داشته باشد.

شخصیت‌های تاریخی

وحید تبریزی: ادیب ایرانی که مؤلف آثار مهمی در علم بدیع بوده است، او در زمینه ادبیات و نقد ادبی فعالیت‌های چشمگیری داشته است.

وحید دستگردی: ادیب و محقق ایرانی که ناشر مجله ادبی ارمغان و مصحح آثار مهمی از جمله خمسه نظامی و دیوان کمال‌الدین اصفهانی بوده است.

وحید قزوینی (محمد طاهر): مورخ و منشی ایرانی که وزیر شاه سلیمان صفوی بود، او مؤلف تاریخ شاه عباس دوم به نام عباسنامه است.

مناطق جغرافیایی

دهی از دهستان باوی که در شهرستان اهواز واقع شده است. این دهکده در دشت و مناطق گرمسیر قرار دارد و سکنه آن حدود 200 نفر است. آب این منطقه از چاه تأمین می‌شود و محصولات اصلی آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله‌داری است و ساکنان آن از طایفه حمید هستند.

لغت نامه دهخدا

وحید. [ وَ ] ( ع ص ) تک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). فرد و منفرد. ( ناظم الاطباء ). تنها و یگانه. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). یگانه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). یکتا. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ): از برکت درویشان محروم نماندم اگر چه وحید ماندم. ( گلستان سعدی ).
- وحیدالدین؛ یگانه در دین و فرید و یکتا در مذهب.
- وحیدالعصر؛ یگانه روزگار:
بلی شبل و سلیلش میتوان بود
وحیدالعصر رکن الملک مسعود.( از ترجمه محاسن اصفهان 137 ).- وحید دهر و وحید عصر؛ یکتای زمانه. نادر روزگار. ( ناظم الاطباء ): در... آداب... وحیدالدهر است. ( تاریخ قم ج 4 ).
وحید. [ وَ ] ( اِخ ) یا وحیدالدین. پسر عموی خاقانی شاعر است:
جان عطارد از تپش خاطر وجید
چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش.
جان وحید را به فلک برد ذوالجلال
تا هم فلک بجای عطارد نشاندش.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 892 )چون من خطر زدم به فراق از پی وحید
جان ازپی وحید برآمد بدان خطر.خاقانی.وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی.خاقانی.حجةالحق عالم مطلق وحیدالدین که هست
ملجاء جان من و صدر من و استاد من.خاقانی.
وحید. [ ] ( اِ ) مالاون مالس. اسدالارض. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || به لغت مغربی مازریون است. رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
وحید. [ وُ ح ِی ْ ی ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در دشت و گرمسیر است. سکنه آن 200 تن و آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفه حمید هستند. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع. ] (ص. ) منفرد، یگانه، بی نظیر.

فرهنگ عمید

۱. یگانه، یکتا.
۲. تنها.

فرهنگ فارسی

تنها، یگانه، یکتا
( صفت ) ۱ - تنها منفرد یگانه. ۲ - کسی که در دانش یا هنری نظیر ندارد: کمالی در سخن سنجی وحیدانست ولو خود دستجردی هم ندیدست. ( عارف نامه.ایرج میرزا )
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز دشت گرم سیر سکنه ۲٠٠ تن آب از چاه - محصول غلات شغل زراعت گله داری ساکنین از طایفه حمید هستند.

فرهنگ اسم ها

اسم: وحید (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: vahid) (فارسی: وحيد) (انگلیسی: vahid)
معنی: تک، تنها و یگانه، یکتا، بی نظیر، یگانه، ( در حالت قیدی ) ( در قدیم ) جدا از دیگران، تنها، ( اَعلام ) ) وحید تبریزی: [قرن هجری] ادیب ایرانی، مؤلف مفتاح البدایع، در علم بدیع و رساله جمع مختصر، ) وحید دستگردی: [، شمسی] شهرت ادیب و محقق ایرانی، ناشر مجله ی ادبی ارمغان و مصحح و ناشر خمسه ی نظامی، دیوان کمال الدین اصفهانی و دیوان باباطاهر، ) وحید قزوینی ( = محمّد طاهر ): [قرن هجری] مورخ و منشی ایرانی، وزیر شاه سلیمان صفوی، مؤلف تاریخ شاه عباس دوم به نام عباسنامه

دانشنامه آزاد فارسی

وَحید
ماهنامۀ اجتماعی، ادبی، تاریخی، چاپ تهران. نخستین شماره، به صاحب امتیازی سیف الله وحیدنیا، از ۱۳۴۲ تا ۱۳۶۰ منتشر می شد. از سال نهم انتشار مجلۀ وحید (۱۳۵۰)، مجلۀ خاطرات وحید نیز به همراه آن، تا ۱۳۵۴، منتشر می شد.

ویکی واژه

منفرد، یگانه، بی‌نظیر.
یکتا.
تنها.

جملاتی از کلمه وحید

فرو مگذار یک دم دید جانان همیشه باش در توحید جانان
اهل راز آنست کآید او وحید خاتم ملک ولایت را بدید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم