واداشته افسانهات از فهم حقیقت این پنبهٔ گوشت اثر آتش طور است
گر من به ختن ز یار وادارم دست باورد و نسا و طوس یار من بس
در بساط نظر کور سوادان جهان خط آزادگی و دیدهٔ بیناست که نیست
دل روشن ز هوادار نبالد بر خویش شعله ور آتش یاقوت ز دامن نشود
مرا به تیغ جفا گر کشند ممکن نیست که دست مهر ز فتراک دوست وادارم
گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم که گر چه خاک زمینم کنی، هوا دارم