این واژه به آبادیهایی اشاره دارد که عبدالعزیز بن عبدالرحمان آل سعود سلطان وقت نجد، در اوایل قرن بیستم به منظور کنترل قلمرو خود و اسکان قبایل بیابانگرد عربستان سعودی تأسیس کرد. نخستین در دیرۀ مُطَیر در ارطاویّه، واقع در بین کویت و نجد، تأسیس شد و پس از آن در دیرۀ عُتَیب نیز ایجاد گردید. در این مناطق، طایفههای مختلفی سکونت گزیدند. مبارزات آل سعود با آل رشید در حائل و شریفهای مکه، موجب تسریع در ایجاد این آبادیها شد و در نهایت ۱۳۰ واحد از آنها در حجاز و نجد شکل گرفت. این سیاست تأثیر زیادی بر ترویج تعصب مذهبی داشت و باعث شد که برخی از اِخوان علیه عبدالعزیز شورش کنند؛ اما این شورش سرکوب شد (۱۳۴۸ق/۱۹۳۰) و او بسیاری از هجرها را ویران کرده و به ساخت شهرهای جدید پرداخت. در گویش عربی جنوب جزیره العرب، هَجَر به معنای شهر است و چندین محل به این نام شناخته میشوند، از جمله هجرجازان، هجرماذان، که پایتخت قدیم بحرین نیز به شمار میرود. ابوسعید جنابی قرمطی بر شهرهای بحرین، تسلط یافت و پسر او به جای وی، احساء را به عنوان پایتخت انتخاب کرد.
هجر
لغت نامه دهخدا
هجر. [ هََ ] ( ع اِمص ) جدایی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ). ضد وصل. قطیعة. ( معجم متن اللغة ). بُعد. انقطاع. فراق. دوری. افتراق. هجران. مفارقت:
زمانه حامل هجر است و لابد
نهد یک روز بار خویش حامل.منوچهری.روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرمتر از دوخ.شاکر بخاری.کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ.منجیک ترمذی.«دشمن که به مدارا و ملاطفت به دست نیامد... از او نجات نتوان یافت مگر به هجر». ( کلیله و دمنه ).
گفت نی گفتمش چو گشتی باز
مانده از هجر کعبه دل به دونیم.ناصرخسرو.هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم
کز دست یارب من یارب به یارب آید.خاقانی.به هجرت خوشترم دانم که از هجر تو وصل آید
به مهرت خوش نیم دانم که از مهر تو کین خیزد.خاقانی.در طلبت کار من خام شد از دست هجر
چون سگ پاسوخته دربدرم لاجرم.خاقانی.آلوده به خونابه هجر تو روانها
پالوده ز اندیشه وصل تو جگرها.خاقانی.شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر.حافظ.برآی ای صبح روشن دل خدا را
که بس تاریک می بینم شب هجر.حافظ.و درمحاوره، فارسی زبان معمولاً به کسر اول خواند. || در عربی گویند: لقیته عن هجر؛ یعنی ملاقات کردم با وی بعد سالی و یا پس از شش روز و یا زیادتر از آن و یا بعد غیبت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ) ( تاج العروس ). ابن اعرابی گوید:
لما أتاهم بعد طول هجره
یسعی غلام اهله ببشره.( از تاج العروس ).|| ترک کار لازم. ( فرهنگ نظام ). ترک کاری که انجام دادنش لازم است. ( اقرب الموارد ). || در اصطلاح صوفیه، التفات کردن بغیر حق را گویند چه در ظاهر و چه در باطن. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به کلمه هجران شود. || فراخی و فراوانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج، اهجار: «مایلده الا هجر من الاهجار»؛ یعنی خصب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || درازی و کلانی درخت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ذهبت الشجرة هجراً؛ یعنی طولا و عظماً. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). درعربی گفته میشود: هذا اهجر منه؛ یعنی اطول و اضخم ودر بعضی از منابع اعظم آمده. ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). || ( اِ ) نیم روز، یعنی از وقت زوال آفتاب مع ظهر یا از وقت زوال تا عصر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیمروز. ( فرهنگ نظام ). نیمه روز. هنگام زوال تا عصر. ( اقرب الموارد ). || سختی گرما. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || مهار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مهار شتر. ( فرهنگ نظام ). خطام. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) ( تاج العروس ). || زه کمان. ( منتهی الارب ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خطام. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( معجم متن اللغة ). || ( ص ) نیکو و گرامی نژاد. جوانمرد و بهتر.( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الحسن الکریم الجید. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( معجم متن اللغة ). و نیز گویند: جمل هجر، کبش هجر؛ یعنی نیکو و گرامی. ( از تاج العروس ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
جدایی کردن، جدایی، دوری، دوری وجدایی ازکسی
۱-(مصدر ) جدایی کردن جداشدن ۲ ٠- (اسم ) جدایی فراق دوری
در لغت حمیر بمعنی قریه است بلغت حمیر و عرب عاربه قریه باشد
دانشنامه اسلامی
معنی حِجْرٍ: ممنوعیت با تحریم - قُرُق-فاصله -دامن - کنار-عقل (لذی حجر: صاحب عقل،اصحاب حجر: عبارتند از قوم ثمود، یعنی قوم حضرت صالح علی نبینا وعلیه السلام و حجر اسم شهری بوده که در آن زندگی میکردهاند)
معنی ﭐضْرِبُوهُنَّ: آن زنان را بزنید(در خصوص عبارت "وَﭐهْجُرُوهُنَّ فِی ﭐلْمَضَاجِعِ وَﭐضْرِبُوهُنَّ "از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند: هجر در مضاجع به این است که دررختخواب زن برود، ولی پشت خود را به او کند، و نیز در معنای زدن از آن جناب روایت کرده که ب...
معنی مَضَاجِعِ: بسترها - رختخوابها (در خصوص عبارت "وَﭐهْجُرُوهُنَّ فِی ﭐلْمَضَاجِعِ وَﭐضْرِبُوهُنَّ "از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند: هجر در مضاجع به این است که دررختخواب زن برود، ولی پشت خود را به او کند، و نیز در معنای زدن از آن جناب روایت کرده ک...
تکرار در قرآن: ۳۱(بار)
راغب گوید: هَجْر و هِجْران آن است که انسان از دیگری جدا شود خواه با بدن یا با زبان یا با قلب. در لغت آمده:«هَجَرَ الشَّیْءَ: تَرَکَهُ وَ اَعْرَضَ عَنْهُ» طبرسی آن را قطع مواصلت گفته است.. مدتی دراز از من دورشو.. از تزلزل بدور باش. زنان را موعظه کنید و در خوابگاهها از آنها جدا شوید. *. هُجْر (بروزن قفل) به معنی هذیان است «هَجَرَ فی نَوْمِهِ وَ مَرَضِهِ هَجْراً: خلط وهذی » راغب گوید:«أَهْجَرَ فُلانٌ» یعنی از روی قصد هذیان گفت و «هَجَرَالْمَریضُ» یعنی مریض از روی عدم قصد هذیان گفت. معنی آیه چنین میشود: درباره قران تکبر میکردید و شبانه در باره آن هذیان و پریشان میگفتید. بعضی آن را کنارشدن و عدم انقیاد گفتهاند. بقول مجمع کلام هذیان رااز آن هُجْر گویند که شأنش مهجور و متروک بودن است در آیه. مهجور ظاهرا به معنی متروک است وبعضی آن را هذیان گفتهاند. آیات ماقبل نشان میدهند که آن حضرت این کلام را در آخرت بعنوان شکایت خواهد گفت. *** مهاجرت: اصل مهاجرت به معنی متارکه غیر است و درعرف هجرت از محلی است به محل دیگر و درعرف قرآن هجرت از دار کفر است بدار ایمان مثل هجرت از مکه به مدینه در اوائل اسلام.. این آیات و تمام آیات دیگر راجع به همان مطلب است که گفته شد. حتی در باره ابراهیم «علیه السلام» که فرمود:. طبرسی فرموده: مهاجران را به جهت قطع مواصلت و ترک قوم و محلشان مهاجر نامیدهاند و علت آمدن با مفاعله آن است که هریک از مهاجران مانند نظیر خویش از وطن و قوم خود بریده و مصاحبت رسول خدا«صلی الله علیه وآله» رااختیار میکردند. نگارنده گوید: بارها در این کتاب گفتهایم و صاحب مجمع نیز متذکر شدهاند که مفاعله لازم نیست همیشه بین الاثنین باشد مثل «سافَرَ زَیْدٌ عاقَبْتُ اللُّصَّ» در مهاجرت نیز اگر بین الاثنین نباشد مانعی نیست. در اینجا لازم است چند مطلب بررسی شود: 1. یعنی آنانکه ملائکه آنها را در حال ظالم بود نشان قبض روح میکنند. گویند در چه کار بودید؟ گویند ما مقهور و بی چاره بودیم (کفار و اوضاع محیط مانع از آن بود که مسلمان زندگی کنیم ودستور خدا را بکار بندیم) ملائکه گویند: مگر زمین خدا وسیع و بزرگ نبود که هجرت بکنید (آیا در این زمین پهناور جایی نبود که به آنجامهاجرت کرده و خدای خویش را بندگی کنید؟!) اینگونه مردم جایشان آتش است. این آیه و آیه مابعد آن در «ضعف» در بحث مستضعفین مورد بررسی قرار گرفته است و این آیه روشن میکند: هرجا که انسان نتوانست بدین خویش عمل کند باید از آن محل کوچیده در محل دیگری که از جهت مراسم دینی مناسب است اقامت گزیند و گرنه پیش خدا معذور نخواهد بود، در صدر اسلام وظیفه مسلمین آن بود ازمکه معظمه که در تصرف مشرکان بود کوچیده و به مدینه منوره روی آورند این حکم همواره به قوت خود باقی است. 2 در باره آیه. در «سبق» مفصلا بحث شده است آیا «المهاجرین» در این آیه فقط شامل آنهاست که به مدینه پس از رسول خدا «صلی الله علیه واله» هجرت کردند یا مهاجرین حبشه را نیز شامل است؟ به نظر میآید مراد مهاجرانی است که پس از مهاجرت آن حضرت، به مدینه هجرت کردند و مهاجران حبشه نیز آنگاه که به مدینه آمدند مشمول آن شدندو به احتمال قوی میشود گفت که وصف مهاجرت به آنها که به حبشه رفتند دوبار شامل میشود و از اول داخل در عموم اند. قرائت مشهور در «وَالْاَنْصار» بکسر راء است عطف به «المهاجرین» مراد از سابقون قهرا کسانی اند که در ایمان به خدا و رسول از همه سابق و جلوتر بودند«وَالذَّینَ اتَّبعُوهُمْ بِاِحْسانٍ» ظاهرا شامل همه مسلمین تا روز قیامت است. سابقون اولون در ردیف اول و تابعان به احسان در ردیف دوم واقع اند و این هر دو دسته بشرط آنکه تا آخر عمر در ایمان ثابت باشند مورد رضایت خداوند میباشند یعنی: آنانکه از مهاجرین در اول به اسلام سبقت کردهاند و آنانکه از انصار در اول به اسلام سبقت کردهاند و آنانکه با نیکی از آنها پیروی کردهاند خدا از همه شان راضی است. تمام مطلب در «سبق» دیده شود. در المیزان گفته: دو قسمت اول منطبق میشود بر آنانکه قبل از هجرت به آن حضرت ایمان آورده و پیش از جنگ «بدر» به مدینه هجرت کرده و آنانکه جلوتر از همه در مدینه ایمان آورده وآنجا را برای خانه اسلام آماده کردهاند. 3 مهاجرت و ترک دیار در راه خدا یکی از صفات بندگان واقعی خدا و یک نوع تکامل و ترقی است که آیات کثیری آن را مدح کرده است و حتی در باره زنان نیز آمده.
جملاتی از کلمه هجر
هجران تو از دو چشم من خواب ببرد بی آب دو چشمت از رخم آب ببرد
می کند رخنه در جگر غم هجر این جگر در کلند را میرم
ای آب حیات رحمتی کن کز هجر تو سوخت جان مهجور