نیروی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با نیروی
به نیروی یزدان بر آرم دمار از این دیو چهره در این کارزار
ز نیروی هر دو فروماند اسب تو گفتی کجا بار ماندند اسب (؟)
ز گردان نیو و ز نیروی چنگ تو گفتی برآمد ز دریا نهنگ
فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (۱۰) او را نه نیرویی که بان تاود یا کوشد، و نه یاری که او را یاری دهد.
صورت اقبال را مانی که از نیروی فعل بر جهانی بر زنی گر در جهانی بر زنی