نقطه، نشانهای کوچک و گرد یا چهارگوش است که در زیر یا بالای برخی حروف الفبا قرار میگیرد. این علامت معانی متنوعی دارد که شامل ۱- نشانه، ۲- مکان یا ناحیه، ۳- مرکز یا کانون، و ۴- نکته میشود. در هندسه نیز یکی از عناصر اساسی است و برای تعیین موقعیت آن در سیستم مختصات دکارتی از مختصات استفاده میشود. تعریف آن که دارای ابعادی غیر از صفر است و تنها محل تلاقی دو خط را مشخص میکند، برای ریاضیدانان چالشی بزرگ بوده است. به اعتقاد اقلیدس، ریاضیدان بزرگ یونانی، نقطه موجودیتی بدون اجزا است و خط مستقیم بهعنوان کوتاهترین فاصله بین دو نقطه تلقی میشود. این تعریفات و ویژگیها این واژه را به یک عنصر کلیدی در ریاضیات و هندسه تبدیل کرده است و درک درست آن برای پیشرفت در این حوزهها ضروری است.

نقطه
لغت نامه دهخدا
( نقطة ) نقطة. [ ن ُ طَ ] ( ع اِ ) خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || خجک که بر حرف معجمه گذارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). علامتی است شبیه کره کوچکی که بر زبر یا زیر حروف معجم گذارند تا بدان بعض حروف را از بعض دیگر تمیز دهند، مانند تا و با و جیم و خا، و گاه آن را بین جملات نهند تا محل فصل و وقف کلام مشخص شود. ( از اقرب الموارد ). ج، نِقاط، نُقَط. نقطه. رجوع به نقطه شود. || مال گزیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سرخط. ( از متن اللغة ). || مرکز. ( المنجد ). نقطةالدائرة؛ مرکز دایره. ( از اقرب الموارد ). نقطه پرگار؛مرکز پرگار. ( از مهذب الاسماء ). رجوع به نقطه شود
جملاتی از کلمه نقطه
گر عطارد ز پی دایره و نقطه او همچو پرگار دوانست به سر میرسدش
تا خط زنگار فام و نقطه شنگرف گون زان رخ رنگین پدید آورد لعل دلستان
تا حسن طلب بسته لبم را قدسی چون نقطه نمیتوان به حرفم پیوست