نشت

نشت

نشت به تخلیه تدریجی انرژی و شارژ یک خازن در الکترونیک اشاره دارد. این پدیده موجب می‌شود که قطعات الکترونیکی مانند ترانزیستورها و دیودها که به خازن متصل هستند، حتی در حالت خاموشی نیز مقداری جریان از خود عبور دهند. جریانی که به این طریق بین قطعات منتقل می‌شود، به مراتب کمتر از جریانی است که در زمان فعال بودن آن‌ها رد و بدل می‌شود. یکی از عوامل ایجاد نشت در خازن، نقص در عایق مورد استفاده در آن است که به نشتی دی الکتریک معروف است. این امر ناشی از این است که مواد دی الکتریک به طور کامل عایق نیستند و مقداری رسانایی دارند که منجر به ایجاد جریان نشتی و تخلیه تدریجی شارژ خازن می‌شود. نوع دیگری از آن زمانی رخ می‌دهد که جریان از مدار اصلی خارج شده و از طریق مسیرهای جایگزین عبور کند.

لغت نامه دهخدا

نشت. [ ن َ ] ( ص ) در خراسان نشت به معنی زرد است، گویند «انگور قدری نشت شده »؛ نیز پارچه نیم سوخته را که از نزدیک گرفتن با آتش زرد شده نشت گویند. ( از فرهنگ نظام ). طبری: نشت ( جل، کهنه و پوسیده ) در گیلکی به معنی چین دار و تا شده ( کاغذ، جامه و غیره ) است. دراراک: زمین نرم ( مانند زمین باغچه که خوب بیل زده وکلوخهای آن کوبیده شده باشد ) یا زمینی که بر اثر ذوب شدن یخ زمستانها خاک آن از هم باز شده باشد. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || خراب. ضایع.( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ). ویران. ( ناظم الاطباء ). || سست. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). زبون. ( برهان قاطع ). ناتوان. نااستوار. ( ناظم الاطباء ). || پژمرده. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || فانی. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) در گناباد و قزوین و گیلان به معنی: نفود آب در چیزی.( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || در کرمان و فارس: تراویدن و نفوذ کردن آب و بخصوص روغن ازظرفش. رجوع به نشت آب و نشت کردن و نشتی شدن شود.
نشت. [ ن ِ ] ( ص ) خوش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). نیک. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). با وشت = وش قیاس شود. ( از حاشیه برهان چ معین ). تندرست. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(نَ ) (اِمص. ) (عا. ) ۱ - سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر. ۲ - شکستگی، خرابی.

فرهنگ عمید

۱. سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر، ترشح.
۲. (صفت ) [قدیمی] سست و پژمرده.
۳. شکستگی و خرابی.
۴. [قدیمی] خراب، ضایع.
* نشت کردن: (مصدر لازم )
۱. آب پس دادن ظرف شکسته.
۲. سرایت آتش از چیزی به چیز دیگر.

فرهنگ فارسی

شکستگی وخرابی، ترشح، سرایت آب یا آتش ازچیزی به، دیگر، خراب وضایع وسست وپژمرده کردن
( صفت ) چین دار تا شده ( کاغذ جامه و غیره ).
در خراسان نشت بمعنی زرد است گویند (( انگوری قدری نشت شده ) ) نیز پارچ. نیم سوخته را که از نزدیک گرفتن با آتش زرد شده نشت گویند. در گیلکی به معنی چین دار و تا شده است. یا خراب. ضایع. یا سست. یا پژ مرده. یا فانی.

فرهنگستان زبان و ادب

{effusion} [پزشکی] 1. تراوش مایع از رگ های خونی یا لنفی به درون بافت ها یا یک حفره 2. مایع تراویده از رگ های خونی یا لنفی به فضای میان بافتی یا به درون یک حفره
{leakage} [فیزیک] فرار تدریجی و ناخواستۀ کمیتی فیزیکی از محیط، مانند خروج نوترون ها از قلب واکنشگاه/ رآکتور هسته ای یا عبور جریان الکتریکی از مواد عایق

جملاتی از کلمه نشت

رقیبم گو به سوزن دیده بر دوز حسودم گو به نشتر سینه بخراش
بگدازد آن چنانکه گدازد ز شعله شمع خون از رگم چو بر سر نشتر فروچکد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم