نثار

واژه نثار در زبان فارسی به معنای فدای چیزی یا تقدیم آن است و در متون ادبی، شعر و همچنین در گفتگوهای رسمی و هنری مورد استفاده قرار می‌گیرد. واژه نثار به عنوان یک اصطلاح زیبا و شاعرانه قابلیت استفاده در شعرها و آثار ادبی را دارد. به کارگیری این واژه می‌تواند به عمق و زیبایی متن افزوده و آن را غنی‌تر کند. یکی از رایج‌ترین اشتباهات مردم این است که نثار کردن را با ترک چیزها، محرومیت و قربانی شدن یکی می‌دانند. افرادی که هنوز به اندازه کافی رشد نکرده‌اند و از مرحله‌ی دریافت، بهره‌برداری و انباشت فراتر نرفته‌اند، این مفهوم را به گونه‌ای مشابه با این برداشت می‌فهمند. یک فرد تاجرمسلک همیشه آماده است که چیزی بدهد، اما تنها در صورتی که بتواند در عوض چیزی دریافت کند؛ برای او، دادن بدون دریافت به معنای فریب خوردن است. افرادی که جهت‌گیری اصلی‌شان بارور نیست، احساس می‌کنند که نثار کردن به فقر منجر می‌شود.

لغت نامه دهخدا

نثار. [ ن ِ ] ( ع اِ ) پراکندنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آنچه نثار شود در عروسی برای حاضران از کعک وخبیص. ( از اقرب الموارد ). پولی که در عروسی و یا درروز عید میان مردمان می افشانند، و بشار نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). آنچه بریزند از هر چیز. ( غیاث اللغات ). پاشیدنی. ( یادداشت مؤلف ). افشاندنی

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع. ] ۱ - (اِمص. ) پراکندگی، افشاندگی. ۲ - (اِ. )پیشکش، هدیه. ۳ - آن چه در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] فدا کردن.
۲. (اسم ) گل یا گوهر که به عنوان احترام و افتخار بر سر کسی بیفشانند.
۳. [قدیمی] پاشیدن، افشاندن، پراکنده ساختن.
۴. (اسم ) [قدیمی] آنچه در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند.

فرهنگ فارسی

پاشیدن، افشاندن، پراکنده ساختن، افشاندنی
( اسم ) آنچه که برسریادرپای کسی ( عروس وغیره ) بپاشند( ازنقدوجنس ).
محمد مهدی فرزند میرزا ابو محمد انصاری اشلقی گرمرودی آذر بایجانی معروف به میرزا مهدی خان و متخلص به نثار از شاعران متاخر و معاصران ناصرالدینشاه قاجار است.

فرهنگ اسم ها

اسم: نثار (دختر) (فارسی) (تلفظ: nesar) (فارسی: نثار) (انگلیسی: nesar)
معنی: فدا کردن

ویکی واژه

پراکندگی، افشاندگی.
پیشکش، هدیه.
آن چه در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند.

جملاتی از کلمه نثار

ور نپذیرد پی نثارش گل بر باغ جنان نویسم
همچو اشکم حسرت‌ اندیش نثار راه تست هر صدف کز آبرو سامان گوهر می‌کند
چرا جان نکردم همان دم نثار که بستم دل خسته در زلف یار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم