مناکب

واژه «مناکب» جمع «منکب» است و در زبان عربی به معنای کتف‌ها و دوش‌ها است. منکب‌ها بخش بالایی بدن انسان هستند که بازوها به آن متصل می‌شوند و نقش مهمی در حرکت و تحمل وزن دارند. این قسمت از بدن، از نظر آناتومی محل اتصال استخوان بازو به ستون فقرات و قفسه سینه است و از نظر فیزیکی، تعادل و پایداری بدن را در فعالیت‌های روزمره فراهم می‌کند.

در ادبیات و متون قدیمی، از واژه مناکب علاوه بر معنای فیزیکی، گاهی به عنوان نماد قدرت، توانایی یا جایگاه انسانی نیز استفاده شده است. مثلاً بیان می‌شود که «کسی بر دوش مناکب دیگری تکیه می‌کند» که معنای استعاری آن بهره‌گیری از قدرت یا حمایت شخصی دیگر است. بنابرایناین کلمه هم جنبه جسمانی و هم جنبه معنوی و نمادین دارد.

به طور خلاصه، مناکب‌ها همان کتف‌ها و دوش‌های انسان هستند و در زندگی روزمره نقش مهمی در حرکات بازو و تحمل وزن دارند. علاوه بر کاربرد جسمانی، این واژه در متون ادبی و دینی به صورت استعاری نیز به کار رفته و نماد حمایت، قدرت یا شانه‌ای برای تکیه کردن دیگران محسوب می‌شود. دانستن معنای این کلمه باعث درک بهتر متون کلاسیک و دینی می‌شود.

لغت نامه دهخدا

مناکب. [ م َ ک ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَنکِب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ج ِ منکب، به معنی بازو و کتف. ( آنندراج ).دوشها و کتفهای مردم. ( غیاث ): مستولی بر مناکب و غوارب براعت. ( تاریخ بیهق ص 20 ). چون خرشید زین بر مناکب کواکب نهاده می رود. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 89 ). روز دیگر که جلاجل کواکب از اعطاف و مناکب این هیون صعب فرو گشودند. ( مرزبان نامه ایضاً ص 196 ). مراکب خاک بر مناکب آب نهاد... ( لباب الالباب چ نفیسی ص 6 ). و رجوع به منکب شود. || چهار پر بال مرغ بعد از قوادم، واحد ندارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). پرهای مرغ پس از قوادم، اول پرهای مرغ را قوادم و پس از آن را مناکب و پس از آن را خوافی و پس از آن را اباهر و پس از همه را کلی گویند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(مَ کِ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ منکب، کتف ها، دوش ها.

فرهنگ عمید

= منکب

فرهنگ فارسی

جمع منکب
۱ - ( اسم ) جمع منکب کتفها دوشها: [ و بجلابیب مواهب خاطر مناکب مثالب عبارت آنرا بپوشانید. ] ( روضه العقول مقدمه مرزبان نامه.۱۳۱۷.ص ز ) ۲ - کرانه ها. ۳ - نقبای قوم. ۴ - چهار پر بال مرغ بعد از قوادم.

ویکی واژه

جِ منکب؛ کتف‌ها، دوش‌ها.

جمله سازی با مناکب

دو تن، هر کسی را ز خیل ملایک؛ نشسته همه عمر، فوق المناکب
زهی کان یساری که این لوک سرکش بساط جلالت کشد بر مناکب