این واژه در لغت به معنای جای ایستادن است و در عرفان به مرتبهای اطلاق میشود که سالک به آن میرسد و در واقع محل ثبات و استقامت او به شمار میآید. اگر سالکی بتواند سلوک خود را در منزلتی که در آن قرار دارد به کمال برساند و تمام حقوق آن منزل را به درستی ادا کند، آن منزل برای او به مقام تبدیل میشود و او به عنوان صاحب این مقام شناخته میشود. در مقابل، اگر سالک نتواند حقوق منزل را رعایت کند، آن منزل تنها حال او خواهد بود و نه مقام. بسیاری از نواقص عارفان به دلیل عدم توجه به سیر و حرکت در منزلتهای قبلی است. در علم اخلاق، مفهوم مقام به عنوان حال در نظر گرفته میشود و به نوعی معرفتی است که در نفس انسان ریشه دوانده و به یک ملکه بدل شده است. در واقع، این واژه نشاندهنده یک وضعیت پایدار و عمیق در روح و روان انسان است که با تلاش و تمرین و شناخت حقیقتها به دست میآید. این در حالی است که حال، یک وضعیت گذرا و ناپایدار است که ممکن است در اثر تجربیات مختلف به وجود آید. برای رسیدن به آن، سالک باید بر روی خود کار کند و از حالتی به حالت دیگر سیر کند تا در نهایت به ثبات و آرامش درونی برسد.
مقام
لغت نامه دهخدا
گفتا که کارهای جهان جمله بازی است
جای مقام نیست مجو اندر او مقام.ناصرخسرو.درنگ ما در این عالم و مقام ما در این مقام اصلی نیست. ( مصنفات افضل الدین کاشانی چ مهدوی و مینوی ص 681 ). اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد بازنمایی تا دیگر فرستاده آید. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 30 ). اگر چنین است ما رااینجا مقام صواب نباشد. ( کلیله ایضاً ص 70 ). شیر او را استمالت نمود و از حال او استکشافی کرد و پرسید: عزیمت در مقام و حرکت چیست ؟ ( کلیله ایضاً ص 106 ). در مقام این اشتر میان ما چه فایده نه ما را با او الفی و نه ملک را از او فراغی. ( کلیله ایضاً ص 107 ). دانستم که نهایت حرکتها آرام است و غایت سفرها مقام، طوافی اماکن و صرافی مساکن را اصلی و نصابی نیست. ( مقامات حمیدی چ اصفهان ص 34 ).
زآن پای در آتشم که دل را
بر خاک درت مقام روزی است.خاقانی.اعتصام در حال حرکت و مقام به حول و قوت ملک علام کند. ( راحةالصدور ). عزیمت کوچ و مقام در تردد افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 32 ). هرگاه چیزی از قاذورات در آن چشمه انداختندی صاعقه ای عظیم پیدا گشتی و بادهای مخالف برخاستی...چنانکه در آن نواحی کس را طاقت مقام نبودی. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 36 ). فخرالدوله گفت مقام ازاین بیش صواب نیست چه خصم استیلا یافت و قوت گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 71 ). در اثنای این حال، خبر برسید که صاحب کافی... دعوت مرگ را اجابت کرد و ابوعلی از آن سبب دل از مقام جرجان برگرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 143 ). شدت حرارت هوا مانع مقام آمد و تمامت ولایت مولتان و لوهاوور را غارت و کشش کرد و از آنجا بازگشت. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 112 ). با اصحاب خویش در کار حرکت و مقام و مقصد و مرام مشورت می کرد. ( جهانگشای جوینی ).
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - جای ایستادن، مکان. ۲ - مرتبه، درجه. ۳ - پایگاه، منزلت. ۴ - پردة موسیقی.
فرهنگ عمید
* مقام کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] اقامت کردن.
۱. منزلت، رتبه، پایه، جایگاه.
۲. جای اقامت.
۳. (موسیقی ) ترتیب قرار گرفتن فاصله های پرده، نیم پرده، و ربع پرده میان نت های هشت گانۀ یک گام.
۴. (موسیقی ) پرده.
۵. (تصوف ) [قدیمی] هریک از مراحل سیروسلوک که عبارتند از توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل، و رضا.
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) اقامت شده. ۲ - ( اسم ) محل اقامت. ۳ - ( مصدر ) اقامت. توضیح [ مقام ( بضم اول ) و مقام ( بفتح اول ) در عربی هر دو بمعنی اقامت و قیام و محل قیام است که اشتیاق آنرا اگر اقام یقین بدانند مقام بضم می شود و اگر از قام یقوم بشمارند مقام بفتح می شود. در آیه. ۱۳ سوره احزاب اگر لا مقام لکم بفتح بخوانی بمعنی محل و موضع است. در آیه ۶۶ و ۶۷ سوره فرقان مستقرا و مقاما( بضم میم ) بمعنی موضع است ( از صحاح و صراح ). فارسی زبانان مقید بودهاند که در شعر و نثر مقام ( بفتح ) را بمعنی جا و مکان و محل و موضع بنشانند و مقام ( بضم ) را بمعنی اقامت کردن... هجویری صاحب کشف المحجوب گفته است ( ص ۲۲۴ ): [ مقام به رفع میم اقامت بود و به نصب میم محل اقامت. ] ولیکن گفته او را نویسنده یا خوانده ای بدین عبارت که در کتاب الحاق کرده است اصلاح و تصحیح و درست گفته است که [ این تفصیل و معنی در لفظ مقام سهو است و غلط
از مضافات بوشهر و بیشتر از یک فرسخ در جنوب بوشهر است.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه آزاد فارسی
(در لغت به معنی جای ایستادن) در اصطلاح عرفان، مرتبه ای است که سالک بدان رسد و محل استقامت او گردد. چه اگر سالکی، سلوک خود را در منزلی که در آن وارد شده، آن چنان به نحو کمال انجام دهد، که تمامیِ حقوق آن منزل را به جای آرد، آن منزل برای او مقام، و او صاحب این مقام می گردد. در مقابل این حالت، آن است که سالک تمامیِ حقوقِ منزل را مراعات نکند، که در این صورت آن منزل برای او حال و نه مقام می شود. شماری از نواقص عارفان را، بر سیر سریع و حال گونه در منزل پیشین حمل کرده اند. در اصطلاح علم اخلاق، مقام در برابر حال است و آن ملکه ای است که در نفس آدمی راسخ شده است.
مقام (موسیقی). مَقام (موسیقی)
موسیقی ایرانی از مجموعه آهنگ هایی درست شده است که هر یک از لحاظ فواصل و تعداد نت تشکیل دهنده با یکدیگر متفاوت اند و باتوجه به نوع فواصل تشکیل دهندۀ آن ها، لحن خاصی ایجاد می کنند که به آن ها مقام می گویند. بعدها واژۀ «گوشه» جای واژه مقام را گرفت. از کنار هم قراردادن گوشه ها با نظمی خاص، موسیقی ردیفی و دستگاهی شکل گرفت. هنوز هم موسیقی برخی از کشورهای همسایه ایران، مانند آذربایجان و برخی کشورهای دیگر ازجمله مصر، به شکل مقامی اجرا می شود؛ هرچند در مصر به جای واژۀ مقام از واژۀ «نغمه» و در تونس واژۀ «طبع» و در الجزایر «صناعه» را به کار می برند. وسعت صوتی هر مقام چهار یا پنج نت است که در گذشته به آن ذوالاربع و یا ذوالخمس می گفتند. از حدود ۱۰۰ سال پیش تاکنون به جای مقام واژۀ دستگاه را به کار می برند، اما هنوز در مناطق مختلف ایران این واژه به صورت های گوناگون کاربرد دارد. مثلاً در موسیقی محلی مشهد به مقام، مَقوم می گویند، یا در لهجه کردی مردم ده مکری به آن قام می گویند. موسیقی عهد ساسانی براساس خسروانیات بوده است که پس از اسلام بر مبنای بروج دوازده گانه (اثنی عشری) دوازده مقام بنا شد. مقام نواز کسی است که موسیقی مقامی یا دستگاه یا سنتی بنوازد. مقام گردانی نیز به مفهوم تغییر مقام یا مُدگردی یا مرکب نوازی است، یعنی رفتن از مقامی به مقامی دیگر. مقام گردانی یا مرکب نوازی، یکی از مهارت های استادان نوازنده یا خواننده به شمار می رفت. هر واژۀ بیت زیر نام یکی از مقام های موسیقی ایران است و مهم این بوده است که خواننده هر واژه را در مقام خودش اجرا کند: راست گویان حجازی به نوا می گویند/که حسین کشته شد از جور مخالف به عراق؛ که در این بیت، راست، حجاز، نوا، حسینی، کشته، جور، مخالف و عراق نام برخی مقام های موسیقی است.
دانشنامه اسلامی
معنی مَکِینٌ: صاحب مقام و منزلت
معنی مُصَلًّی: محل دعا - محل نماز (کلمه مصلی اسم مکان از صلاة بمعنای دعاء است، و معنای عبارت "وَﭐتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّی " اینست که از مقام ابراهیم (علیهالسلام) مکانی برای دعاء بگیرید (ازمحل مقام ابراهیم به بعد نماز بخوانید اشاره به نماز طو...
معنی قُرْبَانٍ: قربانی - وسیله ی تقرّب ونزدیک شدن-هر نعمتی و هر آن چیزی است که با پیشکش کردن و هدیه کردن آن، به مقام بالائی، تقرب به آن مقام پیدا کنیم (اصل این کلمه مصدر است، و مصدر تثنیه و جمع نمیشود لذا در عبارت "قَرَّبَا قُرْبَاناً "تثنیه نیامده است )
معنی مَّقَامِی: مقام من - اقامت طولانی من (کلمه مقام در اصل،اسم مکان ( مکانی است در آن جسمی از اجسام بایستد)یا اسم زمان(زمان ایستادن) ویا مصدر میمی (ایستادن)، ولی در موارد بسیاری، صفات و احوال چیزی نوعی ایستادن در یک محل و قرارگاه تشبیه می شود، و به آن صفات و ا...
معنی مَّلِکٌ: شاه - کسی که مقام حکمرانی در نظام جامعه مختص به او است -مالک تدبیر امور مردم و اختیاردار حکومت - پادشاه
معنی یُوَادُّونَ: مودّت دارند - دو ست دارند به نحوی که این دوست داشتن در عمل نیز ظاهر می گردد (مودّت یعنی محبتی که اثرش در مقام عمل ظاهرشود)
معنی مَقَامَهُمَا: در جای آن دو (کلمه مقام در اصل،اسم مکان ( مکانی است در آن جسمی از اجسام بایستد)یا اسم زمان(زمان ایستادن) ویا مصدر میمی (ایستادن)، ولی در موارد بسیاری، صفات و احوال چیزی نوعی ایستادن در یک محل و قرارگاه تشبیه می شود، و به آن صفات و احوال، مقام و...
معنی مَوَدَّةِ: محبتی که اثرش در مقام عمل ظاهرشود(در نتیجه نسبت مودت به محبت نسبت خضوع است به خشوع، چون خضوع آن خشوعی را گویند که در مقام عمل اثرش هویدا شود، به خلاف خشوع که به معنای نوعی تاثر نفسانی است، که از مشاهده عظمت و کبریایی در دل پدید میآید. و رحمت، به...
معنی رُحَمَاءُ: مهربانان (رحمت، به معنای نوعی تاثیر نفسانی است، که از مشاهده محرومیت محرومی که کمالی را ندارد، و محتاج به رفع نقص است، در دل پدید میآید، و صاحبدل را وادار میکند به اینکه در مقام برآید و او را از محرومیت نجات داده و نقصش را رفع کند )
معنی رَحْمَةِ: رحمت - مهربانی (رحمت، به معنای نوعی تاثیر نفسانی است، که از مشاهده محرومیت محرومی که کمالی را ندارد، و محتاج به رفع نقص است، در دل پدید میآید، و صاحبدل را وادار میکند به اینکه در مقام برآید و او را از محرومیت نجات داده و نقصش را رفع کند )
معنی رَحْمَتُ: رحمت - مهربانی (رحمت، به معنای نوعی تاثیر نفسانی است، که از مشاهده محرومیت محرومی که کمالی را ندارد، و محتاج به رفع نقص است، در دل پدید میآید، و صاحبدل را وادار میکند به اینکه در مقام برآید و او را از محرومیت نجات داده و نقصش را رفع کند )
ریشه کلمه:
قوم (۶۶۰ بار)
ویکی واژه
rango
اقامت شده.
محل اقامت.
جای ایستادن، مکان.
مرتبه، درجه.
پایگاه، منزلت.
پردة موسیقی.
جمله سازی با مقام
جامی حرم کعبه مقام همه کس نیست این بس که در دیر به روی تو نبستند
گلخن دنیا مقام آمد ترا کی ازین باده بجام آمد ترا
چونک مُخلَص گشت مُخلِص باز رست در مقام امن رفت و برد دست