مغموم

مغموم در زبان فارسی به معنای ناراحت یا اندوهگین است. این واژه به حالتی اشاره دارد که فرد به دلیل وقوع یک رویداد یا شرایط خاص، احساس غم و اندوه می‌کند.

ریشه واژه:

این واژه از ریشه غم گرفته شده است که به معنای اندوه، ناراحتی و افسردگی است و مغموم به‌طور خاص به شخصی اشاره دارد که تحت تأثیر این احساسات قرار دارد.

کاربرد در زبان:

واژه مغموم برای توصیف حالتی به کار می‌رود که فرد به دلیل از دست دادن چیزی، تجربه یک ناکامی یا مواجهه با مشکلات، احساس ناراحتی و غم می‌کند. به عنوان مثال، می‌توان گفت: او به خاطر مرگ دوستش مغموم بود.

معانی مرتبط:

واژه‌های مرتبط با این کلمه شامل ناراحت، غمگین، افسرده و اندوهناک هستند. این واژه‌ها نیز به حالاتی اشاره دارند که فرد در آن‌ها احساس غم و اندوه می‌کند.

لغت نامه دهخدا

مغموم. [ م َ ] ( ع ص ) غمگین. ( مهذب الاسماء ). اندوهگین. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). مهموم. اندوهگین. غمناک. ( از ناظم الاطباء ). محزون. حزین. غمین. غم زده. غم دیده. اندوهناک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): و خدای را بخواند و او مکظوم و مغموم بود و اندوه رسیده. ( تفسیر ابوالفتوح ص 382 ). چون خبرقدوم ربیع به ربع مسکون و رباع عالم رسید سبزه چون دل مغمومان از جای برخاست. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 109 ). || زکام زده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || هلال مغموم؛ هلال در ابر فرورفته یا هلال که ابر تنک گرداگردش هاله زند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هلالی که ابری رقیق جلو آن را گرفته و آن را پوشانده باشد چنانکه دیده نشود. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) اندوهگین، غمگین.

فرهنگ عمید

غم زده، غمناک، اندوهگین، اندوهناک.

فرهنگ فارسی

غمناک، اندوهگین، اندوهناک
( اسم ) غمزده غمناک اندوهگین مقابل مسرور شاد خوشحال جمع: مغمومین.

ویکی واژه

addolorato
اندوهگین، غمگین.

جملاتی از کلمه مغموم

القصه زین غم‌آباد چون رفت در وفاتش دل‌ها شدند مغموم جان‌ها شدند مهموم
از فراق قوم و خویش امروز اگر مغموم گشت از وصال حور عین فردا دلش مسرور باد
هر کجا صاحبدلی ز اعمال او مغموم گشت هر کجا لایعقلی از مال او مسرور شد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم