معلی

کلمه معلی در زبان فارسی به معنای رفیع، بلند مرتبه یا عالی مقام است. این واژه از ریشه عربی علا به معنای عالی بودن گرفته شده و به تدریج وارد زبان فارسی شده است و در متون ادبی و دینی به کار می‌رود.

کاربردها:

توصیف اشخاص یا چیزها: این کلمه برای توصیف افرادی با مقام و مرتبه بالا یا ویژگی‌های برجسته به کار می‌رود. به عنوان مثال او فردی معلی و محترم است.

در متون دینی: در متون اسلامی، واژه معلی به عنوان صفتی برای توصیف خداوند یا ویژگی‌های خاص او نیز به کار می‌رود و نشان‌دهنده عظمت و جلال اوست. این واژه در توصیف خداوند، تأکیدی بر عظمت، قدرت و کمال اوست و به مومنان یادآوری می‌کند که خداوند فراتر از درک انسانی و دارای صفات بی‌نظیر است.

معانی مشابه:

واژه‌هایی مانند عالی، بلند مرتبه، برجسته، ممتاز و والا مقام می‌توانند به عنوان مترادف‌های معلی در زمینه‌های مختلف مورد استفاده قرار گیرند.

لغت نامه دهخدا

معلی. [ م ُ ع َل ْ لی ] ( ع ص ) بلندکننده و افرازنده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تعلیة شود. || آنکه به جانب راست ناقه و گوسپند به دوشیدن آید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنکه از جانب راست، گوسپند و ماده شتر را بدوشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معلی. [ م ُ ع َل ْ لا ] ( ع ص ) بلند. ( آنندراج ). بلندکرده و برافراشته. بلند و رفیع. معلا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به معلا شود. || بزرگ. ( آنندراج ).بزرگ و بزرگ کرده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). بزرگ قدر: کربلای معلی. || ( اِ ) هفتم از تیر قمار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیر هفتم قمار. ( مهذب الاسماء ). نام تیر هفتم از تیرهای قمار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تیر قمار که حصه صاحبش از همه زائد است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): او در میان ایشان همچو تیر معلی است در میان تیرهای قمار و همچو بالهای پیشین، در میان بالهای مرغان. ( تاریخ قم ص 9 ). || پای افشار جولاهه. ( مهذب الاسماء ). || نزد بلغا آن است که در تمام بیت سر کلمات را حرفی معین بیاورند اگرچه در بعضی منشآت چندگان کلمات کسی را بر این نوع افتاده باشد چون شاعر را قصد صنعت نبود گویی که نگفته است و دلیل بر عدم قصد که در همه بیت نیاورده است. مثال: شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی. و این صنعت از مخترعات صاحب جامع الصنایع است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
معلی. [ م ُ ] ( ع ص ) بلندگرداننده و افرازنده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بر بلندی برآینده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اِعلاء شود.
معلی. [ م ُ لا ] ( ع مص ) مصدر میمی است به معنی علو. ج، معالی. ( غیاث، ذیل معالی ) ( آنندراج ).
معلی. [ م ُ ع َل ْ لا ] ( اِخ ) رجوع به ابوالحسن معلی بن زیاد الفردوسی شود.
معلی. [ م ُع َل ْ لا ] ( اِخ ) رجوع به ابوالحسن معلی بن فضل شود.
معلی. [ م ُ ع َل ْ لا ] ( اِخ ) رجوع به ابوالهیثم معلی بن اسد شود.
معلی. [ م ُ ع َل ْ لا ] ( اِخ ) رجوع ابوالیمان معلی بن راشد شود.
معلی. [ م ُ ع َل ْ لا ] ( اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ معلی بن سلام دمشقی شود.
معلی. [ م ُ ع َل ْ لا ] ( اِخ ) رجوع به ابویعلی معلی بن منصور شود.

فرهنگ معین

(مُ عَ ل لا ) [ ع. ] ۱ - (اِمف. ) برافراشته، بلند شده. ۲ - (ص. ) بلند، رفیع.

فرهنگ فارسی

برافراشته، بلندشده، بلندمرتبه
۱ - ( اسم ) بلند کرده شده. ۲ - ( صفت ) بلند رفیع. ۳ - بلند مقام والا توپهای بزرگ سنگ انداز را... باعرابه و گردونه بار دوی معلی آورد. ( عالم آرا. چا. امیر کبیر ۷۳۷: ۲ ) توضیح: در فارسی - مخصوصا در قوافی اشعار - بصورت [ معلا ] نویسند.
آنکه برادران پدرش کثیر باشند یا مرد کریم الاعمام.

جملاتی از کلمه معلی

خدیجه در «رمضان سال دهم پس از نبوت» یعنی در نوامبر ۶۱۹ میلادی درگذشت. محمد بعداً این سال را «سال اندوه» نامید، زیرا عموی او و محافظش ابوطالب نیز در این زمان درگذشت. گفته می‌شود خدیجه هنگام مرگ حدود ۶۵ سال داشت.او در قبرستان جنت المعلی، در مکه، عربستان سعودی به خاک سپرده شد.

زمانه تا قلم مجد در کف تو نهاد صحیفه های معلی همه نگار گرفت
ای کفت بحر ایادی و دلت کان علوم در معلی ز تو آموخته افلاک رسوم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم