مطبق

مطبق به عنوان یکی از مفاهیم کلیدی در ادبیات و فرهنگ ما ایرانیان، نمایانگر هویت و ارزش‌های اجتماعی و فرهنگی است. این واژه به معنای تطابق و هماهنگی در زمینه‌های مختلف زندگی، از جمله روابط خانوادگی، اجتماعی و حتی اقتصادی به کار می‌رود. در جامعه امروز، اهمیت مطبق به ویژه در راستای حفظ انسجام خانوادگی و اجتماعی احساس می‌شود. افراد به دنبال ایجاد هارمونی و هم‌سویی در رفتارها و نگرش‌های خود هستند تا بتوانند به یک زندگی متعادل و شاداب دست یابند. این مفهوم نه تنها به روابط فردی بلکه به تعاملات اجتماعی نیز گسترش می‌یابد و به ما یادآوری می‌کند که هم‌سویی و توافق در اهداف و ارزش‌ها می‌تواند به تقویت پیوندهای انسانی کمک کند. از این رو، درک و رعایت اصول مطبق می‌تواند به بهبود کیفیت زندگی افراد و جوامع کمک شایانی نماید و از این طریق، زمینه‌ساز پیشرفت و توسعه پایدار باشد.

لغت نامه دهخدا

مطبق. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) پوشنده. ( آنندراج ). || جنون مطبق؛ دیوانگی پوشنده عقل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). جنون مطبق؛ دیوانگی پیوسته و متصل. مقابل جنون ادواری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جنون مطبق آن است که بیمار را فراگیرد و بی هوش سازد. ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). || پیوسته. ( ناظم الاطباء ). || مجتمع بر. متفق بر. همداستان در. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): انی اری الخلق مطبقین علی انک اکرم الاکرمین... ( امام فخرالدین محمدبن عمرالرازی در وصیت نامه خود، یادداشت ایضاً ). || آن تب که به نشود. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ): در تفسره صفرت او نگریست بدانست که جوان در تب مطبق عشق است. ( سندبادنامه ص 189 ). و رجوع به مطبقة و تب شود. || ( در اصطلاح عروض ) بیت مطبق؛ آن است که عروض آن به میان کلمه منتهی شود. تاج، این کلمه را بلاضبط آورده است. ( از ذیل اقرب الموارد ). || ( اِ ) زندان زیرزمینی. ( از اقرب الموارد ): بعد از آن مهدی او را بازداشت... و همه عهد مهدی و هادی در آن مطبق بماند تا رشید بیرون آوردش. ( مجمل التواریخ و القصص ).و عمروبن لیث را در مطبق بازداشت معتضد، تا که هلاک شد فی سنة تسع و ثمانین و مأتین. ( تاریخ بیهق ص 67 )... و یثقله بالحدید و یحبس فی المطبق فواﷲ لقد رأیت حامداً. ( معجم الادباء چ مرجلیوث سال 1923 ج 1 ص 91 ).
مطبق. [ م ُ ب َ ] ( ع ص ) حروف مطبق ( علی بناء المفعول ) صاد و ضاد و طاء و ظاء است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حروف مطبق حرفهایی هستندکه در تلفظ آنها زبان به قسمت زبرین دهان ( سقف دهان ) متصل و منطبق شود. این حروف عبارتند از: «ص ض، ط. ظ.» ( از معجم متن اللغة ). و رجوع به مُطبِقَة شود.
مطبق. [ م ُ ب َ ] ( ع ص ) پوشیده شده از سرپوش. || بر هم نهاده. || برهم پیچیده شده. || فراز آمده بر کاری. || شایسته و لایق و سزاوار. ( ناظم الاطباء ).
مطبق. [ م ُ طَب ْ ب ِ ] ( ع ص ) مرد رسا در امور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مردکارساز و رسای در امور. ( ناظم الاطباء ) ( از محیطالمحیط ) ( از اقرب الموارد ). || آن شمشیر که ازهم بیفکند. ( مهذب الاسماء ). شمشیر که وقت زدن بر پیوندگاه رسد. || پیوسته و دایم. || بارانی که فراگیرد همه زمین را. ( ناظم الاطباء ).
مطبق. [م ُ طَب ْ ب َ ] ( ع ص ) توبرتو کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). تو بر تو و پیچیده و درهم و مضاعف و دوتائی. ( ناظم الاطباء ). طبقه طبقه بر هم نهاده شده.

فرهنگ معین

(مُ بَ ) [ ع. ] (اِمف. ) برهم نهاده، در هم پیچیده.
(مُ طَ بَّ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - تو در تو، طبقه طبقه. ۲ - سرپوش دار شده. ۳ - (اِ. ) نوعی پارچه.
(مَ طَ بِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) ۱ - کسی که امور را با رأی صایب خود حل و فصل کند. ۲ - شامل شونده. ۳ - پوشندة فضا (ابر ). ۴ - فرو گیرندة زمین (آب ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کسی که امور را بارای صایب خود حل و فصل کند مرد رسادر امر. ۲ - در برگیرنده تمامت چیزی را شامل شونده.۳ - پوشند. فضا. ۴ - فروگیرند. زمین ( آب ).
تو بر تو کرده شده تو بر تو و پیچیده و درهم و مضاعف و دو تائی.

جملاتی از کلمه مطبق

شده لشگر دین غنی از غنیمت ز بس گونه گون زر مطبق گرفته
نی از این خاک مطبق مان خبر نی بر این چرخ معلق مان گذر
از اوست بپا طارم ایوان معلق وز اوست بجا هیأت افلاک مطبق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم