مستقبح

لغت نامه دهخدا

مستقبح. [ م ُ ت َ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استقباح. زشت و قبیح شمرنده. قبیح بیننده. ضدمستحسن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به استقباح شود.
مستقبح. [ م ُ ت َ ب َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استقباح. زشت و قبیح شمرده شده. زشت دیده شده. ضد مستحسن. ( از اقرب الموارد ). زشت و بد. ( آنندراج ). زشت داشته. قبیح: یکی بر سر راهی مست خفته بود... عابدی در وی گذر کرد و در حالت مستقبح او نظر. ( سعدی ).
- مستقبح الذکر؛ که ذکر آن قبیح باشد. که یادآوری آن زشت باشد.

فرهنگ معین

(مُ تَ بَ ) [ ع. ] (اِمف. ) زشت شمرده، قبیح دانسته.

فرهنگ عمید

زشت شمرده شده، چیزی که به نظر زشت آمده، زشت وناپسند.

فرهنگ فارسی

زشت شمرده شده، چیزی که به نظرزشت آمده، زشت وناپسند
( اسم ) زشت شمرنده قبیح داننده جمع: مستقبحین.
زشت و قبیح شمرده شده

ویکی واژه

زشت شمرده، قبیح دانسته.

جمله سازی با مستقبح

عابدی بر وی گذر کرد و در آن حالت مستقبح او نظر کرد.