این واه به معنای محلی است که به آن بازگشت میشود یا به آن مراجعه میشود. در واقع، این واژه به مفهوم جایگاه یا منبعی اشاره دارد که افراد در مواقع نیاز به آن مراجعه میکنند. به عنوان مثال، مرجع تقلید به مجتهدی اطلاق میشود که مقلدان از او پیروی میکنند و در مسائل دینی به او رجوع مینمایند. در ساختار زبان، مرجع همچنین میتواند به کلمهای اشاره کند که ضمیر غایب به آن برمیگردد؛ به عنوان نمونه در جملهای مانند حسن نامهای نوشت و آن را برای مادرش فرستاد، واژه نامه مرجع ضمیر آن و حسن مرجع ضمیر او است. به طور کلی، تلفظ آن غالباً با فتحه بر روی جیم است، اما در زبان عربی با کسره تلفظ میشود، چرا که ریشه آن به معنای زمان یا مکان بازگشت اشاره دارد. اهمیت این واژه در هر دو زبان به وضوح نشاندهنده نقش آن در ارتباطات و انتقال معانی است.
مرجع
لغت نامه دهخدا
مرجع. [ م َ ج ِ ] ( ع اِ ) زیر کتف. ( منتهی الارب ). مرجع کتف؛ اسفل آن. ( از متن اللغة ). رجع کتف. ( یادداشت مؤلف ). || ( مص ) بازگشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 87 ) ( منتهی الارب ). انصراف. بازگردیدن. مقابل ذهاب به معنی رفتن. ( از متن اللغة ). رجوع. مرجعة. رجعی. رجعان. ( اقرب الموارد )( متن اللغة ). رجع. ( متن اللغة ). رجوع به رجوع شود.
|| رجوع به مرجع [ م َ ج َ / م َج ِ ] در سطور ذیل شود.
مرجع. [ م َ ج ِ / م َ ج َ ] ( ع اِ ) جای بازگشتن. ( غیاث اللغات ). جای برگشت. جای بازگشت. ( ناظم الاطباء ). محل رجوع. ( فرهنگ فارسی معین ). مآب. منقلب. بازگشت گاه. ( یادداشت مؤلف ): اژدها را به مرجعی مانند کردم که به هیچ تأویل از آن چاره نتوان کرد. ( کلیله و دمنه ).
باد ارکان دین و دولت را
سوی او مرجع و مصیر و مآب.سوزنی. || زمان رجوع. ( یادداشت مؤلف ). هنگام برگشت. ( ناظم الاطباء ): اگر به حقیقت معاد آن را خواهی یوم المعاد است و هرگاه براستی مرجع آن را طلبی یوم التناد است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 454 ). || بازگشت. رجوع: در این تن سه قوه است هر چند، مرجع آنهابا یک تن است. ( تاریخ بیهقی ص 95 ).
مرجع این جسم خاکی هم به خاک
مرجع تو هم به خاک ای سهمناک.مولوی. || پناه. ملجاء. ( ناظم الاطباء ). || آخرین مقصود. ( ناظم الاطباء ).رجوع به معنی قبلی شود. || آن که در امور بدو رجوع کنند. ( فرهنگ فارسی معین ). که محل رجوع مردم باشد در امور و مسائل دینی یا دنیاوی. ج، مراجع.
- مرجع تقلید؛ مجتهد جامعالشرایطی که مقلدان از او تقلید کنند و به احکام و فتاوی وی در امور دینی گردن نهند.
|| مأخذ. منبع. کتابی که از آن مطلبی را نقل کنند، یا تشریح و توضیح و تفسیر مطلبی بدان رجوع دهند. ج، مراجع. رجوع به مراجع شود. || در دستور زبان، کلمه ای که ضمیر غایب بدان برگردد، در مثال «حسن نامه ای نوشت و آن را توسط پست برای مادرش فرستاد» مرجع ضمیر «آن »نامه است و مرجع ضمیر «ش » حسن است. ( از فرهنگ فارسی معین ).
مرجع. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) سود برنده از مال التجاره و مسافرت که پس از برگشت سودی حاصل کند. ( ناظم الاطباء ). || زنی که پس از مرگ شوی به نزد خانواده و کسان خویش برگردد. راجع. ( از متن اللغة ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. مجتهد جامع الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد.
۳. [قدیمی] محل بازگشت.
۴. (اسم مصدر ) [قدیمی] بازگشتن.
* مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می کنند.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- جای بارگشت محل رجوع. ۲- آنکه در امور بدو رجوع کنند. یا مرجع تقلید. مجتهدی که از اوتقلید کنند. ۳- کلمهای که ضمیر غایب بدان برگردد مثال: حسن نامهای نوشت و آنرا توسط پست برای مادرش فرستاد. ( مرجع ضمیر آن نامه و مرجع ضمیر ش حسن است ) جمع: مراجع. توضیح مرجع را اغلب بفتح جیم تلفظ کنند ولی در عربی بکسر جیم استعمال شود زیرا عین مضارع آن مکسور است بمعنی زمان یا مکان رجوع.
سود برنده از مال التجاره
فرهنگستان زبان و ادب
ویکی واژه
مراج
شخص یا مقامی که میتوان برای درخواستی به نزدش رفت.
نوشتهای که برای به دست آوردن اطلاعاتی میتوان به آن مراجعه کرد.؛~ تقلید مجتهدی که در موضوعهای دینی از او پیروی میکنند.
جمله سازی با مرجع
پیش چشمی که عین انصاف است مرجع حرف، نفی اوصاف است
ولیکن چون به چیزی حاجت افتد ز گیتی مرجع دیگر نداند
چو مرجع با رضا و رحمت تست به هر عذرم که خواهی دار معذور