مرتحل

لغت نامه دهخدا

مرتحل. [ م ُ ت َ ح َ ] ( ع اِ ) نقیض محل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( متن اللغة ).
مرتحل. [ م ُ ت َ ح ِ ] ( ع ص ) کوچ کننده. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ارتحال. رجوع به ارتحال شود.
- مرتحل شدن؛ راه افتادن. حرکت کردن. کوچ کردن:
بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور و قلیقا.منوچهری.

فرهنگ معین

(مُ تَ حِ ) [ ع. ] (اِفا. ) کوچ کننده، راهی شونده.

جمله سازی با مرتحل

بدان شب که معشوق من مرتحل شد دلی داشتم ناصبور و فلیقا
روی انس بن مالک قال قال رسول اللَّه: «ایها الناس اتقوا اللَّه حق تقاته و اسعوا فی مرضاته، و ایقنوا من الدنیا بالفناء، و من الآخرة بالبقاء، و اعملوا لما بعد الموت، فکانکم بالدنیا لم تکن، و بالآخرة لم تزل. ایها الناس! ان من فی الدنیا ضیف و ما فی یده عاریة، و ان الضیف مرتحل، و العاریة مردودة، ألا! و ان الدنیا عرض حاضر یاکل منها البرّ و الفاجر، و الآخر وعد صادق یحکم فیها ملک قادر، فرحم اللَّه امرأ نظر لنفسه و مهد لرمسه ما دام رسنه مرخی و حبله علی غاربه ملقی، قبل ان ینفد أجله و ینقطع عمله‌
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت فال چوب فال چوب