مرتب

کلمه مرتب در زبان فارسی به معانی متفاوتی اشاره دارد. به طور کلی، این کلمه نشان‌دهنده نظم و آراستگی است و به معنای قرار گرفتن در وضعیت یا موقعیت منظم به کار می‌رود. در زندگی روزمره، مفهوم مرتب بودن به ما کمک می‌کند تا محیطی منظم و دلپذیر ایجاد کنیم. این نظم می‌تواند در فضاهای فیزیکی مانند خانه یا محل کار و همچنین در برنامه‌ریزی روزانه و فعالیت‌های زندگی دیده شود. به عبارت دیگر، مرتب بودن نه تنها به معنای آراسته بودن ظاهر است، بلکه شامل سازماندهی افکار و فعالیت‌ها نیز می‌شود. در نتیجه، داشتن یک زندگی مرتب می‌تواند به بهبود کیفیت زندگی و افزایش کارایی کمک کند.

لغت نامه دهخدا

مرتب. [ م ُ رَت ْ ت َ ] ( ع ص ) در جای خود قرار داده شده. در مرتبه خود قرار گرفته. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). ترتیب داده شده. ( آنندراج ). راست و درست کرده شده و درجه به درجه در مرتبه و مقام هر کدام آورده شده. ( غیاث اللغات ). متسق. منتظم.بسامان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). پیاپی. پی در پی.
- مرتب ساختن؛ منظم کردن. نظم و ترتیب دادن.
- || ترتیب دادن. تعبیه کردن: دو جانبش دو دروازه گشاده و همه را شرفه و کنگره و سنگ اندازمرتب ساخته. ( ظفرنامه یزدی، از فرهنگ فارسی معین ).
- مرتب شدن؛ منظم شدن. به ترتیب قرار گرفتن. به جای خود قرار گرفتن: تا بر هر طرفی مردان کار دیده تجربت یافته مرتب شوند. ( جوامعالحکایات، از فرهنگ فارسی معین ).
- مرتب کردن و مرتب گرداندن؛ منظم کردن. در صف و ردیف و رده قرار دادن. به خطقرار دادن. به جای خود قرار دادن: حجاج بن یوسف از روی دیگر درآمد با لشکر بسیار و ایشان را مرتب می کرد. ( تاریخ بیهقی ص 188 ). ده انگشت مرتب کرد بر کف. ( گلستان ).
- || آماده و بسیجیده کردن. آراستن و رو به راه کردن: اسب وی به کنیت خواستار و بتعجیل مرتب کردند و باز گشت. ( تاریخ بیهقی ص 380 ).
- || تدوین کردن. ترتیب دادن: و مثال می دهیم که در اصل کتاب مرتب کرده شود. ( کلیله و دمنه )... وخلاصه آن فن باشد مرتب گرداند. ( اوصاف الاشراف، از فرهنگ فارسی معین ):
به دل دارم ز برق شعله های آه سامانی
مرتب کرده ام از مصرع برجسته دیوانی.میرزا بیدل ( آنندراج ). || ثابت و استوار گردانیده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). برقرار. پابرجا. استوار:
نه شاخ از بر بیخ باشد مرتب
نه بار از بر برگ باشد مهیا.خاقانی. || مدون. تدوین شده. رجوع به مرتب کردن شود. || در تداول، کامل. || ملازم. گمارده: و صد مرد سلاح در زیر جامه پوشیده پیرامن انوشروان مرتب بودند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 90 ).
- مرتب گردانیدن؛ گماردن: منذر او را [ بهرام گور را ] تربیت نیکو می کرد و پسرش نعمان بن المنذر را در خدمت او مرتب گردانید و چون پنج شش ساله شد... ( فارسنامه ابن البلخی ص 75 ).
|| جایگیر. گمارده. منصوب: و نقیبان با آن قوم تاختند سوی احمد و ساقه و مقدمان که بر لب رود مرتب بودند. ( تاریخ بیهقی ص 352 ). هر چند کمین هاچند بار قصد کرده بودند خواجه احمد کدخدایش و آن قوم که آنجا مرتب بودند احتیاطها کرده بودند. ( تاریخ بیهقی ص 353 ). || راتبه بگیر. موظف. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

(مُ رَ تَّ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - بانظم و ترتیب. ۲ - ترتیب داده شده.

فرهنگ عمید

۱. آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده، بانظم.
۲. (قید ) دائماً، همیشه.
۳. منسجم، استوار.
۴. (اسم، صفت ) [قدیمی] آن که راتبه و مواجب می گرفته است.
* مرتب کردن (ساختن ): (مصدر متعدی ) نظم وترتیب دادن.

فرهنگ فارسی

ترتیب داده شده، چیزی که درجای خودگذاشته شده، بانظم وترتیب
( اسم ) ۱- ترتیب داده شده در جای خود قرار داده منظم: به چند راه معروف پیکان مرتب باید نشاند. ۲- در مرتب. خود قرار داده مرتبه دار: وندیمان او همه شعرا بودند چون: امیر ابوعبدالله قرشی و ابوبکر ازرقی... واینها مرتب خدمت بودند. توضیح این گونه کسان در مجلس شاهان جایی معین داشتند که در آنجا می نشستند و یا می ایستادند. ۳ - ( اسم ) راتبه وظیفه مقرری. ۴ - ( صفت ) راتبه بگیر موظف.

ویکی واژه

ordinato
regolare ²
بانظم و ترتیب.
ترتیب داده شده.

جمله سازی با مرتب

گر مرتبه خدمت سگبان نو یابم فرمان سگانت برم و عار ندارم
شمس دین آصف جم مرتبه ی خضر بقا که صبا را بود از وی دم عیسی مرسوم
عاشق ور ندم بدنام و خوشم کز دگران بهمین مرتبه در کوی مغان ممتازم