فصال

لغت نامه دهخدا

فصال. [ ف ِ ] ( ع اِمص ) از همدیگر جدایی کردن دو شریک و مباینت نمودن. || از شیر بازکردگی کودک. اسم است فصل را. ( منتهی الارب ). فطام. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) ج ِ فصیل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
فصال. [ ف َص ْ صا ] ( ع ص ) مداح مردمان به امید صله و لفظ دخیل است به این معنی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ):
صف های مرغان کن نگه در صفه های بزم شه
چون عندلیبان صبحگه فصال گلزار آمده.خاقانی.|| سیف فصال؛ شمشیر برنده. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع. ] ۱ - (مص م. ) از شیر باز - گرفتن کودک. ۲ - (اِمص. ) از شیر بازگیری.

فرهنگ عمید

از شیر گرفتن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) از شیر باز گرفتن کودک ۲ - ( اسم ) از شیر باز گیری.
مداح مردمان به امید صله و لفظ دخیل است باین معنی.

ویکی واژه

از شیر باز - گرفتن کودک.
از شیر بازگی

جمله سازی با فصال

بی جسم و جان و دل شو با دوست متصل شو فانیست قطره تا هست از بحر انفصالش
حکم او بر اختیار و فعل او بی احتیاج منع او بر اتصال و بعد او بر انفصال
دست تو را برید به مقتل چو ساربان گویا که جان ز جسم جهان، یافت انفصال
گرم آنچنان دوند حروف از قفای هم کاین حرف می‌نجوید از آن حرف انفصال
رشحهٔ وصل کو کز او گردِ امید نم کشد وز نمِ آن برآورم رخنهٔ انفصال را
ز وصف ذات تو قاصر بود بنان و بیان ز زخم کلک تو عاجز بود فصال و فصول