غاوی

لغت نامه دهخدا

غاوی. ( ع ص ) نعت فاعلی از غوایت. گمراه. بی راه. ضال. ج، غواة، غاوون، غاوین. || نومید. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) دیو. و منه: یتبعهم الغاوون؛ ای الشیاطین او من ضل من الناس او الذین یحبون الشاعر اذا هجا قوماً او محبوه لمدحه ایاهم بما لیس فیهم. || ملخ. || رأس غاو؛ سر کوچک. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

[ ع. ] (اِفا. ) گمراه. ج. غاوون، غوات.

فرهنگ عمید

گمراه و نومید.

ویکی واژه

گمراه.
غاوون؛ غوات.

جمله سازی با غاوی

یکی را شد یکی غاوی میان ما و از مرغان یکی قوت از شکر دارد یکی خور ز استخوان دارد
اینست لاف و گزاف آن غاوی لیک او را چو نیک واکاوی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
امجق
امجق
لز
لز
اگزجره
اگزجره
فال امروز
فال امروز