عمه

عمه در فرهنگ ایرانی به عنوان یکی از نزدیک‌ترین خویشاوندان شناخته می‌شود. او معمولاً در مناسبت‌های خانوادگی و مراسم مختلف حضور فعال دارد و نقشی پررنگ در حفظ و انتقال سنت‌ها و آداب و رسوم ایفا می‌کند. عمه به عنوان یک منبع محبت و حمایت برای فرزندان خواهرش شناخته می‌شود و می‌تواند در تربیت و آموزش آنها تأثیرگذار باشد. عمه خواهر پدر و خاله خواهر مادر است. این دو نسبت خانوادگی متفاوتی دارند و در بسیاری از فرهنگ‌ها، به ویژه در ایران، هر یک نقش‌های خاص خود را در خانواده ایفا می‌کنند. عمه معمولاً ارتباط نزدیک‌تری با پدر خانواده دارد، در حالی که خاله با مادر ارتباط بیشتری دارد. این تفاوت‌ها می‌تواند بر نوع رابطه‌ها و تعاملات خانوادگی تأثیر بگذارد.

لغت نامه دهخدا

عمه. [ ع َم ْه ْ ] ( ع مص ) سرگشته گردیدن. دودله شدن. ( از منتهی الارب ). عَمَه. عُموه. رجوع به عموه شود.
عمه. [ ع َ م َه ْ ] ( ع مص ) سرگشته گردیدن. دودِله شدن. ( از منتهی الارب ). مردد شدن در گمراهی و سرگردان شدن در منازعه یا در انتخاب طریق. ( از اقرب الموارد ). عَمه. عُموه. عموهیة. عَمَهان. رجوع به عموه شود. || بی نشان گردیدن زمین. ( از منتهی الارب ). عمهت الارض؛ زمین بدون نشان گردید و آن را علائمی موجود نبود تا راه نجات را بنمایاند. ( از اقرب الموارد ).
عمه. [ ع َ م ِه ْ ] ( ع ص ) سرگشته و متحیر. ج، عمهون. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عمه. [ ع َم ْ م َ / م ِ ] ( از ع، اِ ) مؤنث عم. خواهر پدر. ( از منتهی الارب ). عمّت. عَمّة:
در آنجا یکی عمه بد شاه را
که درخوربدی فرّ او گاه را
چو آگه شد از عمه شهریار
کجا نوشه بد نام آن نوبهار.فردوسی.نالش او راکشید مادر و فرزند
شربت او را چشید عمه و خاله.ناصرخسرو.- امثال:
اگر تو عمه ای، من مادرستم؛ مانند آن است که گویند دایه از مادر مهربانتر نتواند بود. رجوع به امثال و حکم دهخدا ذیل مثل «آه صاحب درد را باشد اثر» شود.
اگر تو مادری، من عمه هستم؛ کنایه از این است که مهر عمه به برادرزادگان کم از مهر مادر نباشد. ( از امثال و حکم دهخدا ).
عمه. [ ع ُم ْ م َه ْ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ عامِه. رجوع به عامه شود.
عمه. [ ع َم ْ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. 2510 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه باقله و قنات. محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).
عمه. [ ع َ م ِ ] ( اِخ ) قصبه ای است از بخش هویزه شهرستان دشت میشان. 2000 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه کرخه و محصول آن غلات، برنج و روغن است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

فرهنگ معین

(عَ مِّ ) [ ع. عمة ] (اِ. ) خواهر پدر.

فرهنگ عمید

خواهر پدر.

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان درو فراهانبخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ۸ کیلومتری جنوب شرقی کرمانشاه و ۲ کیلومتری جنوب رودخانه قره سو دشت و سردسیر ۲۵۱٠ تن سکنه آب از زه آب رودخانه باقله و قنات محصول غلات حبوبات لبنیات شغل زراعت و گلهداری.
خواهرپدر
( اسم ) خواهر پدر.
جمع عامه

جملاتی از کلمه عمه

شوخ همچون مگس ولی‌بانان طعمهٔ عنکبوت بی‌سامان
که ای عمه آخر من دل دو نیم همین بس نباشد که گشتم یتیم
خواهران و عمه گان و مادرش انجمن گشتند بر گرد سرش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم