صنوبری

صنوبری به عنوان صفت، اشاره به هر چیزی دارد که نسبت یا ارتباطی با درخت صنوبر دارد. صنوبر نوعی درخت همیشه‌سبز است که در مناطق معتدل و سردسیر رشد می‌کند و به خاطر شکل خاص و برگ‌های سوزنی‌اش شناخته شده است.

صنوبری همچنین به شکل و قیافه چیزی که شبیه به شکل مخروطی یا کله قندی درخت صنوبر باشد اشاره دارد. این معنی بیشتر در توصیف اشیاء، فرم‌ها یا ساختارهایی به کار می‌رود که به لحاظ شکل هندسی به مخروط یا کله قندی شباهت دارند. مثلاً در صنایع دستی یا معماری، گاهی از این واژه برای توصیف اشکال مخروطی یا نوک‌تیز استفاده می‌شود.

در کاربردی دیگر که کمتر رایج است، صنوبری به شکلی اشاره دارد که شبیه به دل گوسفند از نظر مخروطی بودن و فرم کلی باشد. در این معنا، صفت صنوبری توصیف‌کننده یک شکل خاص مخروطی با انحنای خاص است که شباهت ظاهری به دل گوسفند دارد.

لغت نامه دهخدا

صنوبری. [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به صنوبر که درختی است. ( الانساب سمعانی ). || همانند صنوبر در شکل. مخروطی کله قندی. و دل را از جهت مخروطی بودن آن صنوبری شکل گویند:
دل صنوبریم همچو بید لرزانست
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست.حافظ.رجوع به صنوبر شود.
صنوبری. [ ص َ ن َ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن محمد الحلبی، مکنی به ابی بکر. شاعریست و در فوات الوفیات اندکی از اشعار لطیف وی آمده است. بسال 334 هَ. ق. درگذشت. ( الاعلام زرکلی ص 73 ).

فرهنگ عمید

مخروطی شکل، به شکل صنوبر: دل صنوبریم همچو بید لرزان است / ز حسرت قدوبالای چون صنوبر دوست (حافظ: ۱۳۸ ).

فرهنگ فارسی

منسوب به صنوبر، چیزی مخروطی شکل وشبیه ثمرصنوبر
( صفت ) منسوب به صنوبر آنچه که به شکل صنوبر و مانند دل گوسفند باشد.
احمد بن محمد الحلبی مکنی بابی بکر شاعریست

جمله سازی با صنوبری

آن سرو باغ لطف که دل پرور، دعاش شکل صنوبری است همه تن کف نیاز
دل صنوبری من درخت طور و طویست مرا بسینه مانند سینه و سینا
سپاه کفر بدیدند نوجوانی را به قد صنوبری از چهره ارغوانی را
قدت ز صنوبری که برخاست بهست وز سرو که دهقانش بپیراست بهست
بینم قد صنوبر و بر یاد قامتش خون آیدم بدیده ز قلب صنوبری
تا قد چون صنوبر و زلف چو عنبر است با زلف عنبری زی و قد صنوبری