شریکی

لغت نامه دهخدا

شریکی. [ ش َ ] ( حامص ) شراکت و حصه داری و انبازی. || همدستی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شریک شود.

جمله سازی با شریکی

یکی از بزرگان بغداد ابوالعیناء را دید که سحرگاهان به حاجتی بدر شده بود. وی از سحرخیزی او بشگفت آمد و پرسید: ابوعبدالله ز چه رو خانه در این هنگام ترک گفته ای؟ ابوالعیناء گفت: از تو در شگفتم که در کار من شریکی و در شگفت از آن تنها.
شریک بن اعور بنزد معاویه شد. معاویه او را که مردی زشت روی بود، گفت: تو زشتی و زیبا به از زشت است. نامت نیز شریک است و خدا را که شریکی نیست.
هر جایگه که رفتی باز آمدی مظفر چون با ظفر شریکی لا شک مظفرآیی
آنکه می باشد به هر شیئی قدیر نه شریکی هست او را نه نظیر
بد شریکی دارم اندر این سفر می شناسم از تو او را نیکتر
غنای سلطنت کم‌مایه‌تر از مسکنت دیدم مگر غالب شریکی هست با شاهان گدایان را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مواظب
مواظب
رویداد
رویداد
گودوخ
گودوخ
میسترس
میسترس