زدنی

لغت نامه دهخدا

زدنی. [ زَ دَ ] ( ص لیاقت ) لایق و سزاوار زدن و کشتن. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به زدن شود.

فرهنگ فارسی

لایق و سزاوار زدن و کشتن

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی زِدْنِی: به من بیفزا
معنی رَبِّ: مخفف یا ربِّی - ای پروردگارمن - ای پرورش دهنده من(درعباراتی نظیر "رَّبِّ زِدْنِی عِلْماً "وکلمه رب بمعنای مالکِ مدبر است )
ریشه کلمه:
زید (۶۲ بار)ن (۲۳۵ بار)ی (۱۰۴۴ بار)

جمله سازی با زدنی

مژه بر هم زدنی از نگهت غافل نیست نام دیوانه اسیر تو خیالی شده است
گر ملک شاه زدنیا به‌سوی عقبی شد آنک آمد به‌سعادت سوی دنیا دگری
آپدیت کلی منوی مش در چند سال اخیر سرعت و دقت را طراحی را در مایا مثال زدنی کرده‌است.
و حضرت مصطفی(ص) از برای چه فرمود که: «قل ربّ زدنی علما یا دلیل المتحیّرین».
زان مهر که بنمودی یکذره نمیبینم مهرتو بسان صبح خود دم زدنی باشد