دیباچه

دیباچه

دیباچه ( به انگلیسی: Prologue و Prolog، به فرانسوی: Prologue، از یونانی: πρόλογος ) نوشته ای در ابتدای داستان یا نمایش که معمولاً برای شروع حکایت و جلب توجه خواننده نگاشته می شود نقطهٔ مقابل دیباچه، مؤخره است؛ بخشی در پایان داستان یا نمایش که اثر را به پایان می رساند معمولاً در مؤخره نویسنده به طور مستقیم با خواننده سخن می گوید.

لغت نامه دهخدا

دیباچه. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) دیباجه ( از: دیبا + چه، پسوند تصغیر ). ( از غیاث ) ( آنندراج ). معرب آن دیباجة. ( دزی ج 1ص 421 ). تصرفی است در دیباجه معرب بقیاس نادرست. نوعی از جامه ابریشمین که قباچه سلاطین به آن باشد که بجواهر مکلل سازند و آن از لوازم لباس پادشاهی است.( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به دیباجه شود: 
گرمن آنم که چو دیباچه نو بودم 
چون که امروز چو خفتانه خلقانم.ناصرخسرو. || ( مأخوذ از دیباجة تازی ) پوست رخ. ( یادداشت مؤلف ). روی. رخسار. رخ. دیباجه. خد. وجه. ( یادداشت بخط مؤلف ). روگاه؛ دو دیباجه،دو رخ: لوثی شنیع بدین سبب بر دیباچه شرف و نسب و جمال حال او نشست. 

فرهنگ معین

(چِ ) (اِ. ) نک دیباجه.

فرهنگ عمید

۱. مقدمه، شرحی که در اول کتاب نوشته شود.
۲. [قدیمی، مجاز] روی و رخساره: شکسته دل آمد بر خواجه باز / عیان کرده اشکش به دیباچه راز (سعدی۳: ۳۶۵ ).

فرهنگ فارسی

مرکب ازدیباوچه، مقدمه، شرحی که دراول کتاب نویسن
( اسم ) دیباجه. یا دیباچه کتاب دیباجه.

ویکی واژه

آغاز و مقدمه هر نوشته. شرحی که در ابتدای کتاب می‌آید.
(چاپ و نشر): نکات و مطالبی که شخص غیر از مؤلف یا مترجم در آغاز کتاب درباره محتوا یا کیفیت و معرفی کتاب می‌نویسد.

جملاتی از کلمه دیباچه

افزون بر اینها، براون ۳۲ رساله متوسط یا کوچک و ۱۳ دیباچه به زبان انگلیسی بر کتب فارسی یا عربی دیگران نوشته‌ است.

نظامی خیلی زود یتیم شد و از ابتدا توسط دایی مادرش بزرگ شد و تحت حمایت وی تحصیل نمود. مادر او از اشراف کرد بوده و این بر پایهٔ یک بیت از دیباچهٔ لیلی و مجنون («گر مادر من رئیسهٔ کرد…») دانسته شده‌ است.

این کتاب با دیباچه‌ای از پیر ریگولو (یکی از نویسندگان) آغاز می‌شود که زندگی جدید کانگ را در کره جنوبی توصیف می‌کند، سپس با تاریخچه کوتاهی از کره شمالی و کره جنوبی از زمان جنگ کره در سال ۱۹۵۳ ادامه می‌یابد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم