سپوختن

سپوختن در زبان فارسی به معنای فرو کردن یا فشار دادن چیزی به زور در چیز دیگری است. این واژه به طور خاص در زبان عامیانه و در برخی از محاورات به معنای گاییدن یا به اصطلاح پدر کسی را درآوردن نیز به کار می‌رود. این معنا به نوعی توهین یا تحقیر اشاره دارد و در برخی از محافل به عنوان یک اصطلاح ناپسند به شمار می‌آید.

به طور کلی، سپوختن می‌تواند به معنای استفاده از زور و فشار برای وارد کردن چیزی به درون چیز دیگر باشد، اما در محاورات غیررسمی ممکن است معانی توهین‌آمیز و جنسی نیز داشته باشد.

لغت نامه دهخدا

سپوختن. [ س ِ / س َ / س ُ ت َ ] ( مص ) ( از: سپوخ، سپوز + تن، پسوند مصدری ) سپوزیدن. پهلوی «سپوختن » از «سپوج »، پازند «سپوژ» ( تأخیر، مهلت )، پازند «سپوختن »، ارمنی «سپاژل »، بتعویق انداختن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). چیزی را در چیزی بعنف و تعدی و زور فروبردن و برآوردن. ( برهان ) ( غیاث ) ( جهانگیری ). چیزی رابجایی خلانیدن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). نشاندن و فروکردن. ( ناظم الاطباء ). درفشردن. ( اوبهی )

فرهنگ معین

(س تَ ) [ په. ] (مص م. )نک اسپوختن.

فرهنگ عمید

۱. چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن، سپوزیدن، فروکردن، خلانیدن: تخم محنت بپاش در گلشان / خنجر کین سپوز در دلشان (ابوالعباس نِبجتی: شاعران بی دیوان: ۱۳۴ ).
۲. راندن، دور کردن.

فرهنگ فارسی

فروکردن، خلانیدن، بزورفشاردادن، راندن، دورکردن
آنچه لایق سپوختن باشد

ویکی واژه

نک اسپوختن، سپوزیدن.
این مصدر به معنای گاییدن و به اصطلاح پدر کسی را درآوردن است.

جملاتی از کلمه سپوختن

سپس نهادم گامی از آنکه زور نبود سپوختند به دوزخ فرو نگونسارم
همان دردگاهش فرو دوختند به دارو همه درد بسپوختند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم