آتش خور

ویکی واژه

آتش‌خور
آتشخوار. یک مرتبه مرغ آتشخور شدی. «شهری»

جمله سازی با آتش خور

جز داغ نیست مائدهٔ دستگاه عشق آتش خوردکسی‌که شود میهمان ما
آتش خور در عشق به مانند شترمرغ اندر عقب طعمه چه شاگرد عقابی
مهر چندانکه کشد تیغ و نماید حدّت ذرّه دلشده را آتش خور کم نشود
بس که شد تافته از آتش خورشید فلک وصفش اکنون بکبودی نبود جز بهتان
آتش خوران ره به سر کوی منتظر با مردمان زیرک ابله چه شَسته‌ای
گهی هست چون بی‌پر و بال مرغی که همواره آتش خورد چون سمندر