باد

این مفهوم که به عنوان هوای متحرک تعریف می‌شود، یکی از جلوه‌های انرژی خورشیدی است. از منظر فیزیک، باد دارای انرژی جنبشی است و می‌تواند هم به عنوان منبع تولید انرژی عمل کند و هم انرژی نهفته در آن برای مقاصد مختلفی از جمله آسیاب کردن غلات یا تولید الکتریسیته مورد استفاده قرار گیرد. به دلیل ماهیت پویا و متحرک خود، این واژه به عنوان یک منبع طبیعی تجدیدپذیر، قادر به به حرکت درآوردن اجسام است. اساساً متشکل از هوا است که خود از گازهای مختلفی تشکیل شده است. به طور کلی‌تر، حرکت گازها در جو به این عنوان شناخته می‌شود. این جریان هوایی از مناطق پرفشار به سمت مناطق کم‌فشار به حرکت درمی‌آید و فشار، نیروی محرکه اصلی آن است. هرگونه اختلاف فشار، چه طبیعی و چه مصنوعی، بین دو نقطه در اتمسفر منجر به ایجاد آن می‌شود. شدت این جریان هوایی رابطه مستقیمی با میزان اختلاف فشار، که به آن گرادیان فشار گفته می‌شود، دارد. علل اصلی شکل‌گیری بادها به گرم شدن نابرابر زمین و جو و در نتیجه ایجاد اختلاف فشار بازمی‌گردد. انرژی تابشی خورشید پس از رسیدن به سطح زمین، به انرژی حرارتی تبدیل شده و این امر منجر به ایجاد مناطق کم‌فشار و به تبع آن، تولید باد می‌شود. سرعت باد با تغییر ارتفاع از سطح دریا و همچنین تحت تأثیر ویژگی‌های فیزیکی عوارض زمین، متغیر است.

لغت نامه دهخدا

باد. ( اِ ) هوایی که بجهت معینی تغییر مکان میدهد. هوایی که بسرعت بجهتی حرکت کند. ریح. ج، ریاح.ریحه. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ). تُرهة. رکاب السحاب. اَوب. سُمَهی. سمهاء. واد: مُشتَکِره؛ باد سخت.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). سَیهَک، سَهوک، سَکینَه؛ باد تیزرو. هَراءَة؛ سخت سرد گردیدن باد. وَرهاء؛ باد تند و شتاب. خَجَوجاة؛ باد پیوسته وزان. رخاوة، رخامی، نَسیم؛ باد نرم. نَیسَم، رَیده، رَیدانه، رادَه، رَخاوَه، عَیهَل؛ باد تند. نَعَب، مُعصِف، مُعصِفة، صِندید، جَفجَف، دَروج؛ باد تند و تیز. نَئوج؛باد وزان. هَلاّب؛ باد سرد باباران. هَلاّبة. ( منتهی الارب ). یوم هلاب؛ روز باد و باران ناک. وَعک؛ ایستادن باد. تَهم، لَواقح؛ بادهائی که درختان را آبستن کند.مَعاجیج؛ بادهای تند گردانگیز. هَوجاء؛ باد سخت تندکه از بن برگیرد و ویران کند خانه ها را. تَهویش؛ گرد و خاک آوردن باد. خَرقاء؛ باد سخت که بر یک مهب مداومت نکند. اِنْساب؛ سخت وزیدن باد و برداشتن آن خاک و سنگریزه را. خِبراق؛ باد که از راه دیر برآید. اِعصار؛ باد آتش دار. عقیم؛ باد که نه ابر آورد و نه باردار کند درخت را. بادی که برانگیزد ابر و رعد و برق را. باد سخت گردآمیز. هَیرَع؛ باد شتاب و تند بسیارغبار. هَبیب؛ باد گردانگیز. هَبوب، هَبوبة، هَبیبة، سَوهَق، ساف، سافیاء، مُسفی، مُسَفْسِفَة، سَفون؛ باد خاک روب. سافنة، نَفح؛ باد سرد، قال الاصمعی: ما کان من الریاح نفح فهو برد و ما کان لفح فهو حسر. خارِم، صُنبور، خَریق؛ باد سرد که سخت وزد. خَروق، نسنسة؛ سرد وزیدن باد. شَفیف؛ باد سرد و خنک. شَفشاف، نَحس؛ باد سرد. دبور، حَرور؛ باد گرم که شب وزد. ( منتهی الارب ) صُنبور؛ باد گرم. عجوز؛ باد گرم که چشم را بشکند از گرما. خوصاء. لفح. ( منتهی الارب ):
میغ ماننده پنبه ست و ورا باد نَداف
هست سدکیس درونه که بدو پنبه زنند.ابوالمؤید.موی سر جغبوت و جامه ریمناک
وز درون سو باد سرد و بیمناک.رودکی.پرّ کنده چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باد خاکش بیخته.رودکی.گلیمی که خواهد ربودنْش باد
ز گردان بشخشد هم از بامداد.ابوشکور ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 208 ).ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانند بر باد پیچ بازیگر.

فرهنگ معین

[ په. ] ( اِ. ) ۱ - وزشی که در اثر جابجا شدن هوای گرم و سرد بوجود می آید. ۲ - یکی از چهار عنصر (آب، باد، خاک و آتش ) نزد قدما. ۳ - غرور، خودبینی. ۴ - هدر، بیهوده. ۵ - ورم، پف کردگی. ۶ - هیچ، پوچ. ۷ - آه و ناله.، ~به آستین کسی کردن کنایه از: کس
[ په. ] (پس. )در ترکیب با کلمة دیگر معنای دارندگی می دهد، آذرباد، گلباد.

فرهنگ عمید

باشد: زنده باد، پاینده باد، مرده باد.
۱. (هواشناسی ) هوای متحرک، حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر اختلاف درجۀ حرارت و به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرۀ زمین به وجود می آید.
۲. ‹واد› ورم، آماس، و برآمدگی در بدن یا چیز دیگر.
۳. [مجاز] غرور، نخوت، خودبینی.
* باد بروت: ‹باد و بروت› [قدیمی، مجاز] خودبینی، خودپسندی، عجب، تکبر، غرور، باد سبلت.
* باد برین (صبا ): [قدیمی] بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد: گیتیت چنین آید گردنده بدین سان هم / هم باد برین آید و هم باد فرودین (رودکی: ۵۲۷ ).
* باد بهاران: باد بهار.
* باد بهاری: بادی که به موسم بهار بوزد، نسیم بهار.
* باد پیمودن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] کار بیهوده کردن: سعدیا آتش سودای تو را آبی بس / باد بیهوده مپیمای که مشتی خاکی (سعدی: لغت نامه: باد پیمودن ).
* باد دبور: بادی که از طرف جنوب یا جنوب غربی بوزد.
* باد در سر داشتن: [مجاز] غرور و نخوت داشتن.
* باد سام: [قدیمی]
۱. باد سموم، باد زهرناک، باد زهرآگین.
۲. باد گرم.
* باد سبلت: [قدیمی، مجاز] = * باد بروت
* باد سرخ: ‹سرخ باد، بادرو، باد دژنام، بادژ، باد ژفا›
۱. (پزشکی ) نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است: آن ها که گرفتار به بادژنام اند / گر رگ نزنند درخور دشنام اند مطبوخ هلیله بعد از آن گر نخورند / در طور طریق پخته کاری خام اند (یوسفی طبیب: مجمع الفرس: بادژنام ).
۲. [قدیمی] باد سوزان.
* باد سرد:
۱. باد خنک، باد که با سرما همراه باشد.
۲. [مجاز] نفسی که از روی حسرت و ناامیدی از سینه برآورند، آه سرد: مر آن درد را راه چاره ندید / بسی باد سرد از جگر بر کشید (فردوسی: ۷/۴۷۶ ).
* باد سموم: [قدیمی] = * باد سام
* باد شُرطه: [قدیمی] باد موافق برای کشتی رانی، باد مساعد که کشتی را به سوی مقصد براند، شرته، شرتا.
* باد شمال: باد یا نسیمی که از سمت شمال می ورزد.
* باد صبا: [قدیمی] باد برین، بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد.
* باد صرصر: باد سخت، باد تند و شکننده، تندباد.
* باد فرودین: [قدیمی] بادی که از سمت جنوب یا جنوب غربی بوزد، باد دبور، باد جنوب: خلقانش کرد جامهٴ زنگاری / این تندوتیز باد فرودینا (دقیقی: ۹۵ )، گیتیت چنین آید گردنده بدین سان هم / هم باد برین آید و هم باد فرودین (رودکی: ۵۲۷ ).
* باد کردن: (مصدر متعدی )
۱. دمیدن باد در چیزی.
۲. (مصدر لازم ) پرباد شدن داخل چیزی.
۳. (مصدر لازم ) ورم کردن.
۴. (مصدر لازم ) [مجاز] فیس وافاده کردن، با کبر و غرور رفتار کردن.
۵. (مصدر لازم ) [عامیانه] بر جا ماندن و به فروش نرسیدن کالایی.
۶. (مصدر لازم ) در بازی ورق، برنده نشدن ورق و باطل شدن آن.
* باد گشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز]
۱. بر باد شدن، بر باد رفتن، هدر شدن.
۲. هیچ شدن، نابود شدن: کنون آنچ دی بود بر ما گذشت / گذشته همه نزد ما باد گشت (فردوسی: ۵/۲۰۵ ).
* باد گلو: = آروغ
* باد گند: (پزشکی ) [قدیمی] ورمی که در خایۀ مرد پیدا می شود، باد خصیه، باد فتق، فتق.
* باد مخالف: [مقابلِ باد موافق] بادی که برخلاف جهت حرکت کشتی بوزد.
* باد مراد: باد موافق که کشتی را به سوی مقصد ببرد.
* باد مفاصل: (طب قدیم ) درد مفاصل، رماتیسم.
* بادوبروت: [قدیمی، مجاز] = * باد بروت: چند دعویّ و دَم و بادوبروت / ای تو را خانه چو بیت العنکبوت (مولوی: ۱۲۹ ).
* بادوبود: [قدیمی، مجاز] کبر، غرور، خودبینی.
* بادوبید: [قدیمی، مجاز]
۱. هدر.
۲. بی فایده، بیهوده.
* بر باد دادن: (مصدر متعدی )
۱. به باد دادن.
۲. در معرض باد قرار دادن چیزی تا باد آن را ببرد.
۳. تلف کردن و نابود ساختن چیزی از سرمایه و دارایی خود: عمر پیری چو جوانی مده ای پیر به باد / تیرت انداخته شد نیز کمان را منداز (ناصرخسرو: ۱۱۱ ).
* بر باد رفتن: (مصدر لازم ) نابود شدن، تلف شدن، ضایع شدن، از دست رفتن.

فرهنگ فارسی

شهری در آلمان ( بادن و ورتمبرگ ) ۳۹/٠٠٠ سکنه. دارای آبهای گرم معدنی.
در ترکیب آید و معنی دارندگی و اتصاف دهد آذرباد گلباد.
بیابان نشین

فرهنگستان زبان و ادب

{wind} [علوم جَوّ] حرکت هوا نسبت به سطح زمین

دانشنامه آزاد فارسی

باد baud در مهندسی، واحد سرعت انتقال سیگنال هایی که معادل یک پالس در ثانیه است و نیز اندازه گیری سرعت انتقال سیگنال های بین دستگاه های الکترونیکی، مانند رایانه و تلگراف. تا اوایل دهه ۱۹۹۰، به عنوان واحد اندازه گیری سرعت مودم به کار می رفت، ولی چون مودم هایی با سرعت کمتر در دسترس بودند، سرعت باد را معمولاً معادل ارسال سیگنال ها، یعنی بیت بر ثانیه، به حساب می آورند. این مسئله در سرعت های بالاتر اما متفاوت است.
باد (باورهای عامیانه). پیشینیان باد را هشت قسم دانسته اند که چهار قسم از آن، بادهای رحمت و چهار قسم دیگر بادهای عذاب اند. تصور باد به سبب فایده در فصل خرمن کوبی، تصوّری از نوع دهقانی است. روستاییان به هنگام خرمن کوبی برای انگیزاندن باد، خشکه برگ های گیاهی را، که «بادانگیز» نامیده می شود، در دستان خود می سایند و به هوا می پاشند. عوام هرگاه بخواهند باد سخت را فروبنشانند، انبری به دست دختربچه ای می دهند و او را وامی دارند که آن را به حیاط پرتاب کند تا باد فرو بنشیند. مردمان به دیدن بادی که از سوی قبله می وزد دست به صورت می کشند و صلوات می فرستند. اگر مرغی پرهای خود را تکان دهد، نشانۀ آن است که باد خواهد وزید. باد در خوابگزاری ها نیز دلالت های فراوان دارد، مثلاًً، اگر باد درختی را از جا برکند تأویل آن این است که عذاب و هلاکی در خواهد رسید. یا آن که باد سرد نشانۀ عذاب و باد سخت نشانۀ آشنایی با بیگانه ای است. در مجموع، باد در خواب نشانۀ بشارت است.

ویکی واژه

(علوم زمین): حرکت طبیعی و معمولا افقی هوا بر سطح زمین یا بر فراز آن،
وزشی که در اثر جابجا شدن هوای گرم و سرد بوجود می‌آید.
یکی از چهار عنصر (آب، باد، خاک و آتش).
در ترکیب با کلمۀ دیگر معنای دارندگی می‌دهد، آذرباد، گلباد.
(نزد قدما): غرور، خودبینی، تکبر؛ هدر، بیهوده؛ ورم، پف کردگی؛ هیچ، پوچ؛ آه و ناله.
باد به آستین کسی کردن کنایه از: کسی را تحریک کردن، کسی را تشجیع کردن.
باد به پیمانه پیمودن کنایه از: کار بیهوده انجام دادن.
باد خوردن و کف ریدن کنایه از: گرسنگی کشیدن، هیچ نخوردن.

جمله سازی با باد

چون سحرگاه باد صبح بخاست حلقهٔ زلف او پریشان کرد
خاک تو از باد سلیمان به است روضه چه گویم که ز رضوان به است
یکی چون گل که بر وی مشک بیزد یکی چون در که در وی باده ریزد