لغت نامه دهخدا
ابریشمین. [ اَ ش َ ] ( ص نسبی ) از ابریشم: جامه ابریشمین.
ابریشمین. [ اَ ش َ ] ( ص نسبی ) از ابریشم: جامه ابریشمین.
(اَ شَ ) (ص نسب. ) منسوب به ابریشم، جامه و پارچة ابریشمی.
( صفت ) منسوب به ابریشم جامه و پارچ. ابریشمی.
💡 ادب هفتم آن که صف اول طلب کند و اگر نتواند هرچند نزدیکتر بهتر که فضل این بزرگ است، مگر در صف اول لشکریان باشند که جامه دیبا دارند یا جامه سیاه خطیب ابریشمین باشد یا شمشیر وی به زر باشد یا منکری دیگر باشد، آنگاه هرچند از آن دورتر باشد اولیتر که نشاید به اختیار جایی که منکری باشد نشستن.
💡 «اگر سرایندهٔ مثنوی حیات داشت، من او را از قونیه به گیلان و شهر اسپهبدان میفرستادم تا وارد کارگاههای بافتن پارچههای ابریشمین شود و ببیند که در آنجا، صانع از مصنوع زیباتر میباشد... »
💡 لذت بخش تر از تمتع زیبارویانی که در لباس ابریشمین همی آیند لذت آن تائب است که گریزان از اهل و مال این جا و آنجا سفر کند. تا بل نامش فراموش شود و تنها ماند و عبادت را امانی یابد.
💡 آب روان پارچه ای ساده بافت بود که عمدتاً از پنبه بافته میشد و انواع ابریشمین آن نیز در دسترس بود. این یک ساختار شفاف و سبک بود، یکی از بهترین اجناس موصلی که در شهر داکا تولید میشد. بافندگان در فصل بارانهای موسمی کیفیتهایی بهتری از آب روان میبافتند زیرا نخ از شکستگی در اثر خشکی هوا محافظت میشد.
💡 و نهانا عن سبع: نهی کرد ما را از انگشتری زرین در انگشت کردن، و پیرایه سیمین بکار داشتن، و حریر پوشیدن، و دیبا و استبرق و قسیّ پوشیدن جامهایی از ابریشم آزاد که آن بر مردان حرامند و نهی کرد از میثرهای ابریشمین نشستن.