بشرط

لغت نامه دهخدا

بشرط.[ ب ِ ش َ ] ( ق مرکب ) با عهد و پیمان. ( از ناظم الاطباء ). || مشروط.
- بشرط کارد خریدن، خربزه و هندوانه را؛ بشرط بریدن خریدن. رسم است که خربزه یا هندوانه را از جهت امتحان پختگی آن بشرط کارد میخرند و قاشی از وی تراشیده می گیرند و آن کنایه از کسی را بعد امتحان به آشنایی گرفتن است. ( آنندراج ). خریدن مشروط به خوبی و رسیدگی:
بشرط کارد یوسف را زلیخا میخرد اول
ترنج و تیغ را نازم که رنگین کرد سودا را.ظهوری ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- مشروط. ۲- با عهد و پیمان.

جمله سازی با بشرط

مطلق از اطلاق و تقیید است و پاک از چند و چون نی بشرط شیی قائم نی بشرط لاستی
نگوئی پس که بود آنجا نگار من بشرط لا که ذاتش میزبان و لیس الا هوست مهمانش
بشرط آنکه ببندی زبان ز هجو کسان بهیچ گونه تنی را نیازری ز عتاب
بشرط آنکه ببندی در سرا برغیر بشرط آنکه دگر شمع بر نیفروزی
بحضرت تو مرا نسبتی است عرض کنم بشرط آنکه کند خرده بین زبان کوتاه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
بنت
بنت
شب دراز است و قلندر بیدار
شب دراز است و قلندر بیدار
مطاع
مطاع
کاپل
کاپل