بزی به معنای نسبتی است که به بز اشاره دارد، یعنی چیزی که شباهت یا ویژگیهای مشترکی با بز دارد. این واژه میتواند به طور کلی به ویژگیها یا رفتارهایی اشاره کند که در بزها دیده میشود. به عبارتی، بزی به نوعی بیانگر تشابه یا همسانی با این حیوان است. در ادبیات و فرهنگ ما، بز به عنوان حیوانی شناخته شده و پرکاربرد است که میتواند نمادهایی از زندگی و طبیعت را در خود داشته باشد. بنابراین، زمانی که به بزی اشاره میشود، ممکن است به ویژگیها و صفات خاصی از این حیوان اشاره شود که در دیگر موجودات یا مفاهیم نیز قابل مشاهده است. به طور کلی، بزی به معنای پیوندی است که ما را به دنیای بزها و آنچه که آنها نمایندگی میکنند، مرتبط میسازد.
بزی
لغت نامه دهخدا
- ریش بزی؛ ریش شبیه بریش بز، یعنی دراز با نوکی تیز. نوعی از نزدن ریش که نوک تیز دارد. ( یادداشت بخط دهخدا ).
|| ( اِ ) در تداول و زبان کودکان بمعنی بز. || کلمه ایست برای اظهار رأفت و عطوفت. || ( حامص ) بچگی. کودکی. جوجگی. ( یادداشت بخط دهخدا ).
بزی. [ ب َ زی ی ] ( ع ص، اِ ) همشیر، یقال:هذا بزیی؛ ای رضیعی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
بزی. [ ب َ زا ] ( ع مص ) برابری کردن. ( از منتهی الارب ). || ( اِمص ) کجی پشت نزدیک سرین یا اشراف وسط پشت بر سرین یا بیرون آمدگی سینه و درآمدگی پشت با بیرون آمدگی سرین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
بزی. [ ب َزْ زی ی ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲبن قاسم بن نافعبن ابی بزة مکی، مکنی به ابوالحسن، و نسبت وی به ابوبزة جد اعلای اوست. از قراء معروف است و قرائت ابن کثیر را داشته است. ( از لباب الانساب ). و رجوع به تاریخ الخلفاء ص 239 و المعرب جوالیقی و فهرست آن و اعلام زرکلی شود.
فرهنگ فارسی
دانشنامه عمومی
بزی (هندیجان). بَزّی روستایی در دهستان سورین بخش چم خلف عیسی شهرستان هندیجان استان خوزستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال 1401جمعیت این مکان 95 نفربوده است.
جمله سازی با بزی
بگفتش خوش بزی چند از غم دوست بگفتا چون زیم چون جان من اوست
این زمان جز سر بزیری هیچ نیست اندر و جز ضعف پیری هیچ نیست
شکفته گلبنی بینی چو خورشید به سرسبزی جهان را داده امید