برنجن
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
جمله سازی با برنجن
به شوخی گفتهام گر یاوهای چند مبادا دوستان از من برنجند
گر بینم باز روی روح افزایت چون پای برنجن اوفتم در پایت
افتد که ندیم حضرت سلطان را زر بیاید و باشد که سر برود و حکما گفتهاند: از تلوّن طبع پادشاهان بر حذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند. و آوردهاند که ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان.
و حکما گویند: چهار کس از چهار کس به جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب و آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟
ای پای برنجن من ای بند گران هستم ز تو روزان و شبان جامه دران
بر آن عروسان که شد بیغما برنجن از دست جلاجل از پا ز خون داماد بجای حنا بدست و پاشان خضاب گردید