اشه

در مفهوم زرتشتی:

اشه (یا اَشا) در دین زرتشتی به معنای حقیقت، درستی و نظم طبیعی جهان است. این واژه به عنوان یک مفهوم اخلاقی و معنوی در متون اوستایی بسیار مورد استفاده قرار می‌گیرد و به عنوان قانونی ازلی و ابدی که اهورامزدا وضع کرده، شناخته می‌شود. این مفهوم به عنوان تبلور نظم موجود در طبیعت و اخلاق در نظر گرفته می‌شود و نماد آن در جهان مادی آتش است.

به عنوان گیاه:

اشه به گیاهی شبیه خیار اشاره دارد که در طب سنتی برای بستن و درمان اعضای آسیب‌دیده و دررفته به کار می‌رود. صمغ این گیاه توسط کمانگران و شکسته‌بندان مورد استفاده قرار می‌گیرد.

در تاریخ و اسطوره‌شناسی:

در تاریخ ایران باستان، اشه نام یکی از شخصیت‌ها است که به اشک بن دارابن دارا نسبت داده می‌شود. این شخصیت در متون تاریخی و روایات مختلف ذکر شده و به عنوان یکی از نوادگان سیاوش و کیکاووس معرفی می‌شود.

به عنوان مکان:

آشه (به فرانسوی: Achey) به یک کمون در فرانسه اشاره دارد که در Canton of Dampierre - sur - Salon واقع شده است. این مکان دارای مساحتی کوچک و جمعیتی محدود است.

در زبان ترکی:

در زبان ترکی، اشه به معنی خر است و به کار بردن این واژه به عنوان فحش محسوب می‌شود.

لغت نامه دهخدا

اشه.[ اُ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) گیاهی است که کمان گران بر بازوی ازجابدررفته بندند، و اشق معرب آنست. ( برهان ) ( آنندراج ) ( شعوری ). و بتازیش اشق نامند. ( سروری ). صمغ گیاهی است بشکل خیار که بر بازوی بدررفته بندند تا بجای آید. اشج و اشق معرب آن. ( رشیدی ). گیاهی است که بر عضو بدررفته بندند، و معرب آن اشق است. ( انجمن آرا ). وُشَّق. ( منتهی الارب ). انگم، و آن دارای چسبی است که کمانگران و شکسته بندان بکار برند. و رجوع به اشنه و اشق و وشق و اشج شود.
اشه. [ ] ( اِخ ) نام اشک بن دارابن دارا برحسب یکی از روایات. ابن البلخی آرد: و بروایتی دیگر چنین است:اشه بن اشدبن ازران بن اشقان بن اش الحیاربن سیاوش بن کیکاوس. ( از فارسنامه ابن البلخی چ طهرانی ص 14 ). و درمجمل التواریخ و القصص چنین است: آذروان بن بوداسف بن اشه بن ولداروان بن اشه بن اسغان... ( مجمل التواریخ ص 32 ). و رجوع به اشک و تاریخ ایران باستان ج 3 شود.
اشه. [ ] ( اِخ ) از رستاق طبرش همدانی و اصبهانی. ( تاریخ قم ص 120 ).

فرهنگ عمید

صمغی زردرنگ و تلخ مزه شبیه کُندُر که در طب قدیم برای دفع سنگ کلیه و درد مفاصل به کار می رفته.

فرهنگ فارسی

( اسم ) اشق.
از رستاق طبرش همدانی و اصبهانی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم