اسحار. [ اَ حارر / اِ حارر ] ( ع اِ ) تره ایست که شتر را فربه کند. ( منتهی الارب ). اسحارّه.
اسحار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ سَحر. بامدادها. ( غیاث ). || ج ِ سُحْر و سَحْر و سَحَر. شش های حیوانات. || ج ِ سِحر. افسونها. ( غیاث ). || مقطعةالاسحار؛ مقطعةالسحور. ( منتهی الارب ). خرگوش. ارنب. ( اقرب الموارد ).
اسحار. [ اِ ] ( ع مص ) در سَحَر شدن. بوقت سحر به جائی رفتن. در وقت سحر شدن. ( زوزنی ). در وقت سحر شدن و رفتن در آن وقت. ( تاج المصادر بیهقی ).
( اَ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ سَحَر، پاس آخر شب، بامداد.
( اَ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ سِحر، افسون ها، سحرها.
۱. [جمعِ سَحَر] = سَحَر
۲. [جمعِ سِحر] = سِحر
جمع سحر بمعنی بامداد، جمع سحر به معنی جادویی و افسون، درسحرشدن، دروقت سحرشدن، هنگام سحربجائی رفتن
( اسم ) جمع سحر افسونها سحرها.
در سحر شدن
جِ سَحَر؛ پاس آخر شب، بامداد.
جِ سِحر؛ افسونها، سحرها.
💡 شکفته یاسمین از طیب اسحار نهفته غنچه زیر برگ، رخسار
💡 شب دراز به امید صبح بیدارم مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
💡 شمع شبهای سیه بودی و لبخندزنان با نسیم دم اسحار همآغوش شدی
💡 سعدی حیوان را که سر از خواب گران شد در بند نسیم خوش اسحار نباشد
💡 نظر به حال چنین روز بود در همه عمر نماز نیمشبان و دعای اسحارش