استبر

لغت نامه دهخدا

استبر. [ اِ ت َ ] ( ص ) ستبر. سطبر. ( برهان ). گنده. ضخیم. غلیظ. ( سروری ) ( برهان ). هنگفت. قماش غلیظاست که آنرا بکاف فارسی مضموم گنده گویند و استبرق و ستبرق معرّب آنست. ( انجمن آرای ناصری ):
دو بازویش استبر و پشتش قوی
فروزان از آن فرّه خسروی.دقیقی.

فرهنگ معین

(اِ تَ ) (ص. ) نک ستبر.

فرهنگ عمید

= ستبر: دو بازوش استبر و پشتش قوی / فروزان از او فرۀ خسروی (دقیقی: ۱۱۴ ).

ویکی واژه

نک ستبر.

جمله سازی با استبر

اسکندریه، روستایی در دهستان استبرق از توابع بخش مرکزی شهرستان شهربابک در استان کرمان است.
اشکور، روستایی در دهستان استبرق از توابع بخش مرکزی شهرستان شهربابک در استان کرمان است.
استبرقیان به شکل درختچه و بالارونده، دارای شیرآبه و جام گل پیوسته منظم هستند.
استبرق یا مَزرا، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان شهربابک در استان کرمان است.
یَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ می‌پوشند از جامه سندس و استبرق، مُتَقابِلِینَ (۵۳) رویها فا رویها.
آب باد روستایی در دهستان استبرق، بخش مرکزی شهرستان شهربابک در استان کرمان است.