اجتماع

اجتماع

اجتماع به مجموعه‌ای از گونه‌ها اطلاق می‌شود که در یک مکان خاص زندگی می‌کنند. این مکان ممکن است دارای مرزهای مشخصی باشد، مانند یک آبگیر، یا اینکه مرزهای آن به وضوح تعریف نشده باشد، مانند علفزارها که در آن گونه‌ها به تدریج در امتداد شیب رطوبت به یکدیگر می‌پیوندند. مرزهای هر گونه بیشتر به درک انسان وابسته است تا واقعیت‌های بوم‌شناختی؛ به عنوان مثال، مرز بین آبگیر و خشکی اطراف آن برای ما ملموس است، اما برای بسیاری از گیاهان، دوزیستان، پستانداران و حشرات آبزی که در آنجا زندگی می‌کنند، این مرزها چندان واضح نیست. همچنین، اندازه آن می‌تواند بسیار متفاوت باشد، از موجودات درون روده یک موریانه تا موجوداتی که در دشت‌های وسیع ساوانا در آفریقا زندگی می‌کنند. بوم‌شناسان به ندرت به مطالعه تمامی آن ها می‌پردازند و به دلیل تنوع گونه‌ها، بیشتر بر روی زیرمجموعه‌هایی از گونه‌ها تمرکز می‌کنند، مانند گروه‌ها یا رده‌هایی از جانوران، نظیر عنکبوت‌ها. به این ترتیب، به عنوان یک موجودیت فیزیکی و محدود، از جنبه‌های مختلف، ساختاری مصنوعی به شمار می‌آید. به همین دلیل، معمولاً اجتماعات را به عنوان سطحی از سازمان زیستی در نظر می‌گیرند. در تعریف آن در اینجا، نکته‌ای روشن نشده است که همان چیزی است که بوم‌شناسی این واژه را جذاب می‌سازد؛ یعنی واقعیت تعامل گونه‌ها درون آن که اغلب به صورت غیرمستقیم اتفاق می‌افتد. فراوانی و پایداری این تعاملات بین گونه‌ها، طیفی از انواع اجتماعات را ایجاد می‌کند. در یک سوی این طیف، شامل روابط تکراری بین مجموعه‌ای از گونه‌ها با تکامل همزمان و تعاملات قوی است؛ در سوی دیگر، روابط ضعیف‌تری بین گونه‌ها وجود دارد که تنها به دلیل نیازهای زیست‌محیطی مشابه، یک زیستگاه مشترک دارند. بوم‌شناسی تاریخی نشان می‌دهد که عضویت در آن ها به طور نسبی تغییرپذیر است و با تغییر شرایط زیست‌محیطی، گونه‌ها به مرور زمان به یک اجتماع خاص وارد می‌شوند و از آن خارج می‌شوند.

لغت نامه دهخدا

اجتماع. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) اجدماع. ( منتهی الارب ). گرد آمدن. تجمع. اجماع. فاهم آمدن. ( زوزنی ). تألف. ائتلاف. احتفال. انجمن شدن. فراهم آمدن. ( تاج المصادر ) ( منتهی الارب ): چون فیروزان بن الحسن خبر اجتماع و اتفاق ایشان بشنید از جرجان روی بمحاربت ایشان نهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || اتفاق کردن بر چیزی. || قوی شدن: اجتمع الرجل. ( منتهی الارب ). || جوان گردیدن. || برآمدن تمام ریش. ( منتهی الارب ). || بجای مردان رسیدن کودک. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ). ببلاغت رسیدن. || سازگاری نمودن. || عزم کردن. || نزدیکی جسمی بجسم دیگریا چندین جسم را بهم اجتماع گویند. ( تعریفات ). || ( اصطلاح نجوم ) محاق. مقارنه ماه با آفتاب. قران شمس با قمر. بهم برآمدن ماه با آفتاب. آنگاه که آفتاب و ماه در یک برج به یک درجه و یک دقیقه جمع شوند و در این وقت ماه از نظر گم و غائب میشود و چنین وقت منحوس باشد. ( غیاث ). اجتماع، گرد آمدن آفتاب و ماهتاب بود به آخر ماه. و نام او به مجسطی اتّصال گوید. و آن درجه و دقیقه کجا این اجتماع بود جزو اجتماع خوانند. و طالع آن وقت را طالع اجتماع خوانند. و این اجتماع میان آن مدّت بود که ماه اندرو زیر شعاع آفتاب بود. و این مدّت را به تازی سرار خوانند، که قمر اندرو پنهان و ناپیدا بود. و نیز محاق خوانند، که نور از قمر سترده بود. ( التفهیم ابوریحان بیرونی ).
- اجتماع الساکنین علی حده؛ جایز است و آن کلمه ای است که ساکن اول حرف مدّ و دوّم مدغم فیه باشد، مانند دابّة و خویصه در تصغیر خاصّه. ( تعریفات جرجانی ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اجتماع الساکنین علی غیرحده؛ جایز نیست و آن کلمه ای است که یا ساکن اوّل حرف مدّ نباشد و یا ساکن دوّم مدغم فیه نباشد. ( تعریفات ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اجتماع بشمارکرده؛ او را اجتماع محسوب خوانند ای بشمارکرده. ( التفهیم بیرونی ).
- اجتماع پدیدار؛ اجتماع مرئی.
- اجتماع ریح؛ نفخ مِعده ( اصطلاح طب ).
- اجتماع ریم بر رطوبت بیضی چشم ( اصطلاح طب ).
- اجتماع ضدین؛ گرد آمدن دو ناهمتا و این محال است.
- اجتماع کردن؛ گرد آمدن. فراهم آمدن. واهم، باهَم، فاهم آمدن.
- اجتماع منی و حبس آن ( اصطلاح طب ).
- اجتماع محسوب؛ اجتماع بشمارکرده ( اصطلاح نجوم ). ( التفهیم بیرونی ).
- اجتماعی کردن؛ عقد محفلی کردن. مجلسی را منعقد کردن.

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع. ] (مص ل. ) ۱ - گرد هم آمدن، جمع شدن. ۲ - مقارنة ماه و آفتاب، زمانی که ماه و آفتاب در یک برج و یک درجه و یک دقیقه جمع شوند.

فرهنگ عمید

١. دور هم گرد آمدن، به هم پیوستن، جمع شدن.
۲. (اسم ) = جامعه
۳. (اسم ) گروهی از مردم که در یک جا جمع شده باشند.

فرهنگ فارسی

جمع شدن، دورهم گرد آمدن، فراهم آمدن، بهم پیوستن، انجمن شدن
( مصدر ) ۱ - گرد آمدن تجمع انجمن شدن فراهم آمدن. ۲ - اتفاق کردن بر چیزی. ۳ - ( اسم ) گروه فراهم آمده دستهای که برای هدفی مشترک گردهم جمع شوند. ۴ - محاق مقارن. ماه با آفتاب آنگاه که آفتاب و ماه در یک برج بیک درجه و یک دقیقه جمع شوند و در این وقت ماه از نظر گم و غایب میشود. ۵ - نام شکل یازدهم یا شکل چهاردهم یا شکل پانزدهم رمل بدین صورت: یا اجتماع ضدین. گرد آمدن دوناهمتا و این محال است.۶ - جامه. توضیح: بدین معنی را برخی فصیح نمی دانند ولی بسیار متداول است.

فرهنگستان زبان و ادب

{community} [جامعه شناسی] مجموعه ای منسجم از افراد برخوردار از روابط نزدیک و مناسبات اجتماعی برپایۀ شماری از مشترکات، به ویژه حس تعلق به هویتی مشترک
اجتماع

جملاتی از کلمه اجتماع

زین اجتماع شمس و قمر یافته شرف زین اتصال دولت و دین جسته اعتبار
لیک ما اینجا پی غوغا نمودیم اجتماع هر که نی غوغا طلب جوید ز یاران اجتناب
قطره ‌ ها ز اجتماع زود روند همچو سیلی بسوی بحر دوند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم