خیره شدن

خیره شدن به معنای تمرکز نگاه بر یک شیء یا موضوع خاص است. این عمل اغلب نشان‌دهنده توجه و دقت ما به چیزی است که در حال مشاهده آن هستیم. وقتی به چیزی خیره می‌شویم، به نوعی خود را در دنیای آن موضوع غرق می‌کنیم و تمامی توجه ما به آن معطوف می‌شود. این می‌تواند ناشی از جذابیت بصری، کنجکاوی یا حتی احساسات عمیق باشد. خیره شدن ممکن است در موقعیت‌های مختلف رخ دهد؛ مثلاً زمانی که به زیبایی یک منظره نگاه می‌کنیم یا وقتی که در حال تماشای یک فیلم مهیج هستیم. در واقع، این عمل می‌تواند به ما کمک کند تا از واقعیت‌های روزمره فاصله بگیریم و به دنیای جدیدی وارد شویم. در برخی مواقع، خیره شدن می‌تواند نشانه‌ای از تفکر عمیق یا مدیتیشن باشد که در آن فرد به دنبال درک بهتر موضوعی است. به‌عبارتی، خیره شدن نه‌تنها یک عمل فیزیکی بلکه یک تجربه عاطفی و ذهنی نیز می‌باشد که ما را در لحظاتی خاص به خود جذب می‌کند و به ما اجازه می‌دهد تا به دقت بیشتری به جزئیات توجه کنیم.

لغت نامه دهخدا

خیره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متعجب شدن. بشگفت درآمدن. مات شدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی. متحیر شدن. مدهوش شدن:
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی
زاهری خیره شد و غالیه و عنبرخوار.عماره مروزی.چو ارجاسب دید آن چنان خیره شد
که روز سپیدش همی تیره شد.فردوسی.هرکه از دور بدو درنگرد خیره شود
گوید اینصورت و این طلعت شاهانه نگر.فرخی.خاطرت رنگ نگیرد نه سرت خیره شود
گر بگیرد دل هشیار تو ازگیتی پند.ناصرخسرو.ای خفته همه عمر و شده خیره و مدهوش
وز عمر جهان بهره خود کرده فراموش.ناصرخسرو.و مسترشد از سرای خلافت بیرون آمد... و عید اضحی نماز کرد و خطبه کرد و جهان را چشم و دل خیره شد از فّر نبوت و شکوه و هیبت او. ( مجمل التواریخ و القصص ). افسون بخواند تا در باز شد... و مردمان خیره شدند که آن عادت نبود. ( مجمل التواریخ والقصص ).
در ایشان خیره شد هر کس که می تاخت
که خسرو را ز شیرین بازنشناخت.نظامی.در میان فتنه و شور افکنم
کاهنان خیره شوند اندر فنم.مولوی.حقایق شناسی بر این خیره شد
سر وقت صافی بر او تیره شد.سعدی.باران چون ستاره ام از دیده ها بریخت
رویی که صبح خیره شود در صباحتش.سعدی. || تاریک شدن. تیره شدن. || گستاخ شدن. دلیر و رند شدن. بی شرم شدن. متمرد شدن. خودسر شدن. || بدخواه شدن.
- خیره شدن بصر؛ خیره شدن چشم. کاستی گرفتن قدرت دید چشم. کنایه از دقیق شدن و توجه عمیق بچیزی کردن:
به آفتاب نماند مگر بیک معنی
که در تأمل او خیره میشود ابصار.سعدی.نشان پیکر خوبت نمی توانم داد
که در تأمل او خیره میشودبصرم.سعدی ( خواتیم ).- خیره شدن چشم؛ دقیق شدن بچیزی بحدی که قدرت دید خود را از دست دهد و متحیر و پریشان شود یا بر اثر تاریکی موضع چشم قدرت دید خود را از دست دهد و پریشان دید شود. تمرکز نیروی دید روی چیزی همراه تحیر:
چنین بود تا آسمان تیره گشت
همی چشم جنگاوران خیره گشت.فردوسی.روزی شدم برز بنظاره دو چشم من
خیره شد از عجائب الوان که بنگرید.بشار مرغزی.

فرهنگ فارسی

متعجب شدن بشگفت در آمدن

ویکی واژه

زل زدن، با حالت خیره نگاه کردن.
حیران و مبهوت شدن.

جمله سازی با خیره شدن

بر تو چگونه خیره شدندی پس مشتی امیر کم شده هنجاران
بزرگان دولت پذیره شدند جهانی از این جشن خیره شدند
سران سپاهش پذیره شدند ز دیدار او جمله خیره شدند