ثیابی

لغت نامه دهخدا

ثیابی. [ بی ی ] ( ع ص نسبی ) جامه دار. ثوّاب. بزاز.
ثیابی. [ بی ی ] ( اِخ ) محمودبن عمر. محدث است و از آن رو وی را ثیابی گویند که جامه دار حمام بود.
ثیابی. [ بی ی ] ( اِخ ) یکی از شعرای عثمانی در مائه دهم هجری. او امی بود و شغل خیاطت میورزید و از آنرو تخلص ثیابی گرفت. ( قاموس الاعلام ).

فرهنگ معین

(ثِ ) [ ع. ] (ص نسب. ) بزاز، جامه دار.

فرهنگ عمید

۱. بزاز.
۲. جامه دار حمام.

ویکی واژه

بزاز، جامه دار.

جمله سازی با ثیابی

وه،‌ وه، ای زلف پریشان، بسکه تاریکی و تاران همچو عباسی نژادان، رفته در مشکین ثیابی
هر یکی را در خور خدمت ثیابی دادخوب خلعتی کو را بزرگی پود بود و فخر تار
نه جامه بباید ز خیر الثیابی نه جائی بباید به خیر البقاعی
خیاط ازل دوخته از جامهٔ نه چرخ بر قامت اقبال تو کوتاه ثیابی
قوی رأی او را ثبات ست لیکن ثیابی که نفزاید از وی ملالی