تعبس

لغت نامه دهخدا

تعبس. [ ت َ ع َب ْ ب ُ ] ( ع مص ) روی ترش کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || رام کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). ناخوش و ترشروی گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تجهم و تقطب. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(تَ عَ بُّ ) [ ع. ] (مص ل. ) ترشروی گردیدن.

فرهنگ عمید

ترش رو شدن.

ویکی واژه

ترشروی گردیدن.

جمله سازی با تعبس

💡 علی بن اسد چنین گوید: کین جهان سر بسر غم و تعبست

💡 فارغ از عیش در اینروز نشستن عجبست هر کجا عاشق زاریست خلاص از تعبست