شیشله

لغت نامه دهخدا

شیشله. [ شی ش َ ل َ / ل ِ ] ( ص ) سست و بی قوت و ضعیف و ناتوان و درمانده. ( ناظم الاطباء ). سست و بی قوت. ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || شل و افلیج. ( ناظم الاطباء ). دست و پای سست و بی قوت را گویند، و به عربی شل خوانند. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) :
چون برافروزی رخ از باده کله سازی یله
دستهایم شیک گردد پایهایم شیشله.بلعمی.|| مست. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). || هر چیز افسرده و پژمرده و فرسوده و تباه شده از زیادتی سال و عمر. ( ناظم الاطباء ): الایهاء؛ شیشله گردانیدن. ( المصادر زوزنی ). الفسخ ؛ از جای برآوردن و شیشله کردن جامه. ( تاج المصادر بیهقی ). فسخ ؛ شیشله کردن جامه. ( تاج المصادر بیهقی ) : و این لیفها [عصبها ] هر سه نوع ، بر هم نهاده است و در یکدیگر بافته ، هرگاه که بافتگی این لیفها سست شود ضعیفی راستین حاصل شود. و حال این عضو همچون حال جامه ای باشد که از بسیار شستن و داشتن شیشله شود، و آنرا به تازی تهلهل گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || هر چیز زده شده و حلاجی شده مانند پنبه و پشم و کتان و پارچه ابریشمین سوراخ شده بواسطه گزیدگی موش و جز آن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. سست و ضعیف.
۲. کسی که دست و پایش سست و بی قوت باشد، شل.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال جذب فال جذب فال فنجان فال فنجان فال ای چینگ فال ای چینگ