باشامه

لغت نامه دهخدا

باشامه. [ م َ / م ِ ] ( اِ ) چادر. معجری باشد که زنان بر سراندازند. ( برهان قاطع ). معجری که زنان بر سر اندازند و آنرا باشومه و باشام نیز گفته اند. مقنعه. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). سرپوش چون دامن و چادر و امثال آن. مقنع. قناع. ( شرفنامه منیری ). سرپوش زنان از حریر مثل چادر و چارقد و غیره. در فرهنگ معجری است که زنان بر سر اندازند. ( فرهنگ جهانگیری ). خمار. باشمه :
دریده ماه پیکر جامه در بر
فکنده لاله گون باشامه بر سر.
فخرالدین اسعد گرگانی ( از فرهنگ رشیدی و انجمن آرا ).
با شامه بگرد آن جبین مهوش
چون هاله بگرد ماه زیبنده و خوش
هر کس که بدید آن رخ چون خورشید
فریاد برآورد که آتش آتش.کمال کوته پا ( از جهانگیری و شعوری ).|| پرده. ( السامی فی الاسامی ). || باشامه پیه ؛ درالسامی فی الاسامی آمده و مرادف آنرا بتازی ثرب آورده است. رجوع به باشام و ثرب شود.

فرهنگ معین

(مِ ) ( اِ. ) روسری زنان ، چارقد.

فرهنگ عمید

چادر، چارقد، روسری زنان: دریده ماه پیکر جامه در بر / فکنده لاله گون باشامه بر سر (فخرالدین اسعد: لغت نامه: باشامه ).

فرهنگ فارسی

چادر، چارقد، روسری زنان، باشام و باشومه
( اسم ) چادری که زنان بر سر اندازند روسری زنان چارقب .

ویکی واژه

روسری زنان، چارقد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال اعداد فال اعداد فال رابطه فال رابطه فال تخمین زمان فال تخمین زمان