زادخوست

لغت نامه دهخدا

زادخوست. [ خوَس ْ / خُس ْ ] ( ص مرکب )بمعنی زادخور است که پیر سالخورده باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). || شخصی که چیزی کم خورد و ضعیف و نحیف باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). || کودکی که از بیماری کلان نگردد؛ الائتنان. ( منتهی الارب در ماده ت ن ن ). قصیع. کلانسال خرد؛ الشباب. ( السامی فی الاسامی ). طفلی که نمو او کم است و مبتلا به لاغری و نقصان قوه نامیه باشد. || شخصی که هر چه دارد صرف کند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(خُ ) (ص مف . ) سالخورده ، فرتوت .

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - پیر سالخورده فرتوت . ۲ - ضعیف ناتوان .

ویکی واژه

سالخورده، فرتوت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال فنجان فال فنجان فال احساس فال احساس فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی